جدول جو
جدول جو

معنی مخو - جستجوی لغت در جدول جو

مخو
کسی که تودماغی سخن گوید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخل
تصویر مخل
خلل رساننده، اخلا ل کننده، فاسد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخو
تصویر دخو
دهخدا، کدخدا، مرد کودن و ساده لوح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
ترسناک، ترس آور، خوفناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَوْ وِ)
درآینده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویض شود، آنکه می شوراند و می آمیزد و برمی انگیزد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ صَ)
ارض مخوصه، زمینی که در آن برگ ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. (منتهی الارب). زمینی که در آن گیاههای خاردار با برگ باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیم ها. خطرها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
مخوف. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُخَوْ وِ)
به شتاب رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کسی که فحل را در شتران ماده فرستد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، یابندۀ اندکی از طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخوید شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به مخر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان مهربان در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان است که 542 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
کسی که شتران را یگان یگان به سوی آب فرستد تا ازدحام نشود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخویس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
گیرندۀ عطا اگر چه قلیل باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیرندۀ عطیه اگر چه اندک باشد. (ناظم الاطباء) ، پیری ظاهر شونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مکانی که در آن خوص ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. یقال: مکان مخوص و ارض مخوصه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخوصه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوسپند باردار. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، شیر مسکه برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخض و مخاض شود
از ’خ وض’، فرورفته و خوض کرده در آب. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تخویش شود
لغت نامه دهخدا
(مِخْ وَ)
کفچۀ شراب. (مهذب الاسماء). کبچه و یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کبچه و یاچیز دیگر که بدان شراب را شورانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه کم و اندک می گرداند. (ناظم الاطباء) ، توجبه که پهلوهای وادی را شکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وادی که سیل پهلوهای آن را شکسته باشد. (ناظم الاطباء) ، اداکننده وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اداکننده وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی ترسیده شده و خوفناک. (غیاث) (آنندراج). طریق مخوف، راه بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغۀ اسم مفعول از او آمدن، محل تأمل است. غالباً حرف جر در این لفظ مقدر باشد یعنی در تقدیر مخوف عنه باشد چنانکه لفظ مشترک که از مصدر لازم است و در حقیقت مشترک فیه بود. (غیاث) (از آنندراج). ترسیده و خوفناک و بیمناک و خطرناک و هولناک و مهیب و سهمگین و پربیم و وحشتناک و ترسناک. (ناظم الاطباء) : چون فرسنگی کنارۀ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). به هر طرف که آبادانی داشت و دویست فرسنگ می بایست برید مخوف و مهلک. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 121).
مخوف راهی کز سهم شور و ف تنه او
کشید دست نیارست کوهسار و کور.
مسعودسعد (دیوان ص 202).
چون صاحب رای... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب ص 89). رفتن بر وی دشوار است و مقام در میان این طایفه مخوف. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق. (کلیله و دمنه).
باز در گوشش دمد نکته ی مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف.
مولوی.
در چنین راه بیابان مخوف
ای قلاووز خرد با صد کسوف.
مولوی.
خود را به شره در کارهای مخوف اندازد.
(گلستان).
می شنوم که سعدیا راه مخوف می روی
گر نروم نمی شود صبر و قرارممکنم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وَ)
ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء) : نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
ترساننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می ترساند و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
فراخ گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراخ کننده و متسعکننده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخویق شود
لغت نامه دهخدا
(مُخْ وِ / وَ)
رجل معم مخول، مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال و کذلک رجل مخال معم بضمهما. وبدون ’معم’ استعمال نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قول حسان بن ثابث انصاری: قبر ابن ماریه المعم المخول. (اقرب الموارد) : رجل مخول، مردی که دارای خالوهای بسیار باشد. رجل معم مخول، مردی که دارای عموها و خالوهای کریم باشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مخط الجمل بفلان مخطاً و مخوطاً. به شتاب بردن شتر فلان را. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
به خیانت منسوب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متهم کننده کسی را به خیانت. (ناظم الاطباء) ، کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که تیمار می کند و توجه می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخوین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وی)
کسی که برای زن، خویه سازد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برای زن زائو طعام زچه ترتیب می کند. (از ناظم الاطباء) ، شتران و گوسفندان به نهایت فربهی رسیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستوربی نهایت فربه. (ناظم الاطباء) ، شتر که چون خسبد شکمش از زمین درواماند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که چون خسبد شکم وی اززمین درماند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویه شود
لغت نامه دهخدا
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخو
تصویر دخو
دهخدا کد خدا، ساده لوح کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخوف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مخوف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخو
تصویر اخو
کاکو برادر ناهمخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
((مَ))
ترسناک
فرهنگ فارسی معین
ترسناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگشتن مزه ی ترش انار به شیرین که از بسیار ماندن میوه بر
فرهنگ گویش مازندرانی
می خوش، طعم ترش و شیرین
فرهنگ گویش مازندرانی