جدول جو
جدول جو

معنی مخه - جستجوی لغت در جدول جو

مخه(مُخْ خَ)
مغز استخوان و هو اخص من المخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخچه
تصویر مخچه
قسمت کوچکی از مغز با دو نیمکره که در پایین مخ قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه
تصویر ماه
از کرات آسمانی که در هر ۲۹ روز و ۱۲ ساعت و۴۴ دقیقه یک بار به دور زمین می گردد و از خورشید کسب نور می کند، قمر،
واحد اندازه گیری زمان برابر با یک دوازدهم سال، کنایه از زیبا، در گاه شماری ایران قدیم، روز دوازدهم از هر ماه شمسی،
کنایه از زیبا، پسوند متصل به واژه به معنای دل انگیز مثلاً ماه پیکر، ماه منظر،
در آیین زردشتی ایزد روز دوازدهم از هر ماه، روز دوازدهم از هر ماه خورشیدی، ماه روز، برای مثال ماه روز ای به روی خوب چو ماه / بادۀ لعل مشک بوی بخواه ی گشت روشن چو ماه بزم که گشت / نام این روز ماه و روی تو ماه (مسعودسعد - ۵۴۸)
ماه برکوهان: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو لحن ماه برکوهان گشادی / زبانش ماه برکوهان نهادی (نظامی۲ - ۲۰۳)
ماه به ماه: ماهیانه، ماهانه، هر ماه، از این ماه به آن ماه
ماه تمام: ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، بدر
ماه روزه: ماه نهم سال قمری، ماه روزه، ماه صیام، رمضان المبارک، ماه مبارک، رمضان
ماه قمری: مدت بین رؤیت هلال ماه تا هلال دیگر، تقریباً برابر با ۵/۲۹ شبانه روز
ماه مبارک: ماه نهم سال قمری، ماه روزه، ماه صیام، رمضان المبارک، رمضان
ماه نو: ماه شب اول از تقویم قمری، هلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مره
تصویر مره
بار، دفعه، شماره، تعداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مته
تصویر مته
ابزاری که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ می کند، پرما، ماهه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخل
تصویر مخل
خلل رساننده، اخلا ل کننده، فاسد کننده
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ خَ)
زن یا ماده شتر فربه، هر تر که از وی چیزی چکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظِ خَ / ظِ مَ خَ)
یکی ظمخ
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
هیئت گوش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) : انه لحسن السمخه، نیکو نگاهدارنده مسموعات است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ / رِ مَ خَ)
غورۀ خرما. ج، رمخ، رمخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ خَ)
واحد صمخ است. رجوع به صمخ شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ خَ)
امراه صمخه، زن نرم و تازه بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخل
تصویر مخل
اخلال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخف
تصویر مخف
سبک کننده سبک کننده، مالک ستوران سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخط
تصویر مخط
خاکستر، جامه کوتاه پکمال (خط کش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مره
تصویر مره
روایت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
مدت در فارسی: گای زیم زمان گاه مده در فارسی: کلاهه ابر کش، فرو بردن کلک: در آمه (دوات) آن مقدار از مرکب که بوسیله آن مدی توان کشید: و مده از دوات چنان بردارد که پشت قلم با صحرا دارد دلیل بر آن سو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخده
تصویر مخده
مخده در فارسی زمین شکاف، ناز بالش پشتی ناز بالش پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزه
تصویر مزه
طعب، طعم، قوه چشائی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی چکش که زرگران بکار برند یامسه آغو. چکشی است که کف آن محدب است. یا مسه چهارسو. چکشی است چهارپهلو. یا مسه هوله (حوله)، قسمی چکش
فرهنگ لغت هوشیار
مرکز عصبی که در زیر مغز و پشت بصل النخاع قرار گرفته و عمل آن تنظیم انقباضات عضلانی و موازنه بدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخه
تصویر فخه
دام کوچک، زن چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخت
تصویر مخت
امیدواری
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و آن را در آش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مته
تصویر مته
آلتی باشد که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از کرات آسمانی که بدور زمین میگردد و بعربی قمر گویند، ماه قمری مدت 92 تا 03 روز از رویت هلال تا هلال دیگر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخه
تصویر لخه
شمغند زن بو گندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخه
تصویر رمخه
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخه
تصویر زخه
زن همسر، خشم ریزه گوسپند
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست که بهنگام دست یافتن بر فراغت و آسایش پس از رنج و ناراحتی گویند آخه، کلمه ایست حاکی از درد یا نا خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمخه
تصویر صمخه
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه
تصویر ماه
قمر زمین، سیاره کوچکی که به دور خود و دور زمین می گردد و از خورشید نور می گیرد، ماه نهم بارداری یا زمان زایمان، در ایران قدیم روز دوازدهم از هر ماه شمسی، معشوق زیباروی، زیبا، قشنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مته
تصویر مته
((مَ تِّ))
دستگاهی که با آن چوب، آهن، و دیوار را سوراخ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مره
تصویر مره
((مَ رِّ))
یک بار کاری را انجام دادن، یک دفعه، یک مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزه
تصویر مزه
طعم
فرهنگ واژه فارسی سره