جدول جو
جدول جو

معنی مخلقه - جستجوی لغت در جدول جو

مخلقه
(مُ خَ ل لَ قَ)
مؤنث مخلق، تمام خلقت: مضغه مخلقه، تمام خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مضغۀ تمام خلقت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلیق شود
لغت نامه دهخدا
مخلقه
(مَ لَ قَ)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء) ، هر چیز نیک لایق و سزاوار گشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلصه
تصویر مخلصه
گیاهی با شاخه های کوتاه، گل های سرخ و برگ های تلخ که مصرف دارویی دارد، بابونۀ گاوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزلقه
تصویر مزلقه
جای لغزیدن، جای سر خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرقه
تصویر مخرقه
سخن ساختگی و نیرنگ، دروغ، سخن سازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
زنجیری که به گردن گناهکاران می بستند، گلوبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلقه
تصویر مطلقه
ویژگی زنی که شوهرش او را طلاق داده باشد، طلاق داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلقه
تصویر معلقه
بلاتکلیف، در علوم ادبی هر یک از هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت از دیوار کعبه آویخته بودند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَنْ نَ قَ)
مخنقه. مؤنث مخنّق:
بس ریش گاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه.
سوزنی.
و رجوع به مخنق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ قَ)
گلوبند. گردن بند پهن.ج، مخانق. (مقدمه الادب زمخشری). گردن بند. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). گردن بند و حمیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخنقه:
شاه سمن بر گلوی بسته بود مخنقه
شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه.
منوچهری.
و امیر را یافتم آنجا بر زبر تخت نشسته پیراهن توزی (بر تن) و مخنقه در گردن عقدی همه کافور. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511).
از گوهر و در، مخنقه و یاره
درکرد به دست و بست بر گردن.
ناصرخسرو (دیوان ص 376).
هر چه بر آمد ز خاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لؤلؤ مکنون.
ناصرخسرو.
تا از گل و گوهر نژاد گلبن
گه مخنقه گه گوشوار دارد.
مسعودسعد.
، قلاده. (ناظم الاطباء) : و منطقۀ فرمان تو از مخنقۀ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامه ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لِ صَ)
محاجم. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). یک نوع گیاهی خوشبو از جنس بابونه. (ناظم الاطباء). گل کتانی که به اسامی محاجم و دهان شیرو فلیحه و گیاه نوروزی نیز موسوم است. (فرهنگ فارسی معین).... و این نام (مخلصه) از آن گویند که تریاق همه زهرهاست و از همه زهر خلاصی دهنده است. (الفاظ الادویه چ هند ص 259). اسم نباتی است که استعمال او خلاصی از سم هوام می دهد و لهذا به این اسم نامیده اند و او به حسب اماکن، مختلف الشکل می باشد و هفت قسم او رامشاهده نموده اند و مجموع او با تلخی و گل همه انواع او با کجی و منکوس و شبیه به محجمه می باشد و بعضی را شاخ هایی ساق و برگ مانند برگ کرفس و از آن نرم تر... عرق مخلصه محلل و ملطف و رافع قولنج ریحی و مقوی اعضاء رئیسه و موافق مبر و دین است و بعضی در تریاق فاروق قائم مقام خمر دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن ص 215). مرحوم دهخدا در یادداشتی نوشته اند. در مجلۀ بانک ملی معنی آن را (مخلصه را) کامومیل نوشته است. - انتهی. در گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 291 این گیاه از خانوادۀ بابونه هاست از این روی مخلصه نوعی بابونه و از عاقرقرحا خواهد بود و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب و مفردات ابن البیطار شود
لغت نامه دهخدا
(مُلِ صَ)
تخم یا دانۀ گیاهی که آن را ’توروزاوتی’ نامند. (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ فَ)
مؤنث مخلف. ناقه ای که آبستن نماید و نباشد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که آبستن نماید ونباشد. (ناظم الاطباء) ، شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مؤنث مخلوق، نسبت داده شده به کسی، قصیده مخلوقه، قصیدۀ بربسته بسوی کسی که نگفته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث مخلوق. ج، مخالیق: قصیده مخلوقه، قصیده ای که نسبت دهند آن را به کسی که نگفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلوق (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَلْ لَ قَ)
مؤنث محلّق، یکی محلّق. (منتهی الارب). رجوع به محلق شود، شتران که به شکل حلقه داغ بر آنها کرده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
استره. (منتهی الارب). تیغ. موسی. تیغ دلاکی
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ قَ)
نام یک قسم آلت نافذی. (ناظم الاطباء). حربه ای است. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان العرب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
لغزشگاه جای لغزیدن مکان لغزش: ... پس بکمال نفس پادشاه باید که از مغلطه اوهام و مزلقه اقدام خود را نگاه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث معلق: آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت بخانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده زنی که نه شوهر حاضر دارد و نه میتواند شوهر دیگر اختیار کند، جمع معلقات. معلل. آنچه که علت و دلیلی دارد، تعلیل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلقه
تصویر متخلقه
مونث متخلق جمع متخلقات
فرهنگ لغت هوشیار
مخنقه در فارسی گردن بند، خبه کن گردن بند قلاده: و امیر را یافتم آنجا برزبر تخت نشسته پیراهن توزی (برتن) و مخنقه در گردن، آلت خفه کردن ریسمانی که شخص را باآن خفه کنند: ... و منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان ما را نگاه دارد، جمع مخانق مخانیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزقه
تصویر مخزقه
جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرقه
تصویر مخرقه
شرمندگی، تیرگی، دروغ، فریب
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
مخلفه در فارسی مونث مخلف مانداک مردری رخن، مانه (اثاث خانه) مونث مخلف: اشیا بجا مانده از مرده متروکات، هر یک از لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
مخلصه در فارسی: دهان شیر گیاه نوروزی نو شگیا از گیاهان مونث مخلص. گل کتانی که باسامی محاجم و دهان شیر و قلیحه و گیاه نوروزی نیز موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلاه
تصویر مخلاه
مخلات در فارسی: تو بره کاه، چنته
فرهنگ لغت هوشیار
شنسن گشای کارد شسن گشای (شسن صدف) چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف مونث مفلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلقه
تصویر مغلقه
مونث مغلق: (عبارات مغلقه)
فرهنگ لغت هوشیار
مطلقه در فارسی مونث مطلق بنگرید به مطلق مطلقه در فارسی هلیده کالم کالمه (زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد) مونث مطلق، جمع مطلقات. مونث مطلق زنی که شوهرش او را اطلاق داده باشد طلاق داده، جمع مطلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلقه
تصویر مطلقه
((مَ طَ لّ قَ یا قِ))
زن طلاق داده شده، طلاق داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلقه
تصویر معلقه
((مُ عَ لَّ ق))
آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت به خانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده، جمع معلقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
((مَ نَ قَ یا ق))
قلاده، گردن بند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرقه
تصویر مخرقه
((مَ رَ قَ یا قِ))
دروغ، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلقه
تصویر مطلقه
جداشده
فرهنگ واژه فارسی سره