- مخلف
- بازمانده، به جامانده
معنی مخلف - جستجوی لغت در جدول جو
- مخلف
- جانشین کننده
- مخلف ((مُ خَ لِّ))
- آن که چیزی را از خود بجا می گذارد، آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند
- مخلف ((مُ لِ))
- آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده، آن که وعده خلاف کند، در فارسی، کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد، پسر خوش شکل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مخلفه در فارسی مونث مخلف مانداک مردری رخن، مانه (اثاث خانه) مونث مخلف: اشیا بجا مانده از مرده متروکات، هر یک از لوازم خانه
سرپیچی
درهم، گوناگون، ناهمسان، ناهمگون
پاد، ناسازگار، ناهم سو، نایسکان، همیستار
چپادست چپ نویس چپاچشم لوچ
گردآورنده، نویسنده
گردآورنده
ناچار، وادار
باز ایستادن، تاخر، باز پس ماندن، خلاف کردن در وعده
خالص شده، پاکیزه شده
ترسناک، ترس آور، خوفناک
جای علف خوردن چهارپایان، آخور
آنچه مردم به آن الفت می گیرند
جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود، برای مثال کاین سیل متّفق بکند روزی این درخت / واین باد مختلف بکشد روزی این چراغ (سعدی۲ - ۴۷۷)
آمیزنده، برهم زننده،، دوبه هم زن
کسی که وظیفه و امری را عهده دار شده، کسی که مامور انجام دادن کاری شده، در فقه کسی که شرعاً باید امری را به جا بیاورد، به مشقت و رنج افتاده
پسری که سرش زلف بلند و آراسته دارد، کنایه از ویژگی مردی که مورد سوء استفاده جنسی مردان دیگر قرار گیرد
خالی شده، رهاشده، جای خالی، بورانی بادمجان
مخلا به طبع: جای خالی، آرام و مطابق میل
مخلا به طبع: جای خالی، آرام و مطابق میل
سبک شده، تخفیف یافته، مقابل مشدد، بی تشدید، ویژگی کلمه ای که حرفی از آن حذف شده مانند «هماره» ( همواره)
نوشته ای که مطالبی در آن گردآوری شده، تالیف شده
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تالیف کننده
قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز می زند، خلاصۀ کلام، چکیدۀ سخن، محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه
ویژگی دوست پاک و بی ریا، بی آلایش، عبادت کنندۀ بی ریا
خلاف کننده، مقابل موافق، ناسازگار، دشمن، مخاصم
گوناگون، رنگ به رنگبرای مثال ز لاله های مخالف میانش چون فرخار / ز سروهای مرادف کرانش چون کشمر (فرخی - ۱۲۹)
گوناگون، رنگ به رنگ
خلاف کننده، لغزش کار، کسی که در عقب مانده است، واپس مانده
خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن، عقب ماندن، واپس ماندن
کسی که چیزی را ضایع و نابود می کند، تلف کننده، اسراف کننده
ناخن پرندگان شکاری، چنگال
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، محصد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، منگال
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، محصد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، منگال
جای الفت
عهد شکننده، خلاف کننده
مرگ، بیابان، مرگجای جای مرگ تباه کننده از میان برنده به باد دهنده تلف کننده تباه کننده جمع متلفین