جدول جو
جدول جو

معنی مخلبس - جستجوی لغت در جدول جو

مخلبس
(مُ خَ بِ)
دل برنده و مفتون گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه دل می برد و مفتون می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پوشیدنی، جامۀ پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلب
تصویر مخلب
ناخن پرندگان شکاری، چنگال
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، محصد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، منگال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
ملبّس، پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِ)
ماء مخلب، آب لای ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آب گل و لای دار. (از المنجد) ، تاک برگ برآورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ بَ)
هرچه درپوشند. (مهذب الاسماء). جامه و پوشش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و پوشش و هر چیز که بدن را بپوشاند. ج، ملابس. (ناظم الاطباء). پوشاک. جامه. پوشیدنی. لباس. لبوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا روزش به شب افلاس رسید و کارش از ملبس حریر و اطلس، با فرش پلاس و فراش کرباس افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 62).
پس لباس کبر بیرون کن ز تن
ملبس ذل پوش در آموختن.
مولوی.
، ان فیه لملبساً، یعنی کبر و سالخوردگی در وی نیست. (منتهی الارب) (آنندراج). یعنی در او کبر سن و سالخوردگی نیست. (ناظم الاطباء). یعنی در او کبر نیست یعنی متواضع است و گویند در او کبر و سالخوردگی نیست. (از اقرب الموارد) ، در مثل است: اعرض ثوب الملبس، در حق کسی گویند که تهمت دهندگانش بسیار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعرض ثوب الملتبس و قیل الملبس، در بارۀ کسی گویند که تهمت زنندگانش در آنچه دزدیده است بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
هر چیزی که از آن برخورداری کنند و تمتع برند. (ناظم الاطباء). ما فی فلان ملبس، ای مستمتع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
امر ملبس، کار مشتبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ)
پوشیده و پنهان. مختلط و پوشیده، مأخوذ از تازی، لباس پوشیده و زینت یافته. (ناظم الاطباء). پوشیده. در بر کرده. جامه پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گلزار ملبس و ملمع شد
از جامۀ ششتری و نیسانی.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 516).
- ملبس به فلان لباس گردیدن، فلان لباس در بر کردن.
- ، در شاهد زیر به رنگ و لباس عباسیان درآمدن. تیره و سیاه گردیدن: چون شعاع خورشید جهان تاب در جوف زمین متواری گشته زمانه ملبس به لباس عباسیان گردید. (عالم آرا).
- ملبس شدن، پوشیدن. در بر کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملبس کردن، پوشانیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، لغتی مولد است به معنی نقل و آن بادام و جز آن است که به شکر گرفته باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بِ)
مختلطکننده و درآمیزنده و پنهان کننده حق و راستی، فریبنده، سوداگر مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
شب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لَ)
آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامۀ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط) ، فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لِ)
فریبنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سری که موی سیاه و سفید دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی سیاه و سفید به هم آمیخته. (ناظم الاطباء). رجوع به اخلاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
جامه پوشنده. (غیاث) (آنندراج). لباس پوشنده. به لباس کسی درآمده. (ناظم الاطباء) ، پنهان شونده، پوشنده. (غیاث) (آنندراج) ، طعام چسبنده بدست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
داس بی دندانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مقدمه الادب زمخشری) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج، مخالب. (منتهی الارب) (آنندراج). چنگال مرغ شکاری و چنگال شیر. (غیاث). چنگال درنده ها. پنجۀ شیر. چنگال مرغ. (مقدمه الادب زمخشری). چنگال حیوانات درنده و همه پرندگان. (از اقرب الموارد). چنگال جوارح خواه دد باشد و یا مرغ. (ناظم الاطباء) :
کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود
ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب.
فرخی.
باز گیری به تیغ روز شکار
گرگ را شاخ و شیر را مخلب.
فرخی.
بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا.
منوچهری.
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاه سار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328).
جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331).
گر سایۀ همای درافتد به دشمنانت
چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای.
سوزنی.
چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت.
عطار.
این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش از این توبیخ و سرزنش روا نداری. (مرزبان نامه).
- ذوات مخلب، ذوات المخلب. چنگال داران:
ز انتصاف و ز انصاف او شگفتی نیست
ذوات مخلب اگر حبۀ حمام کشد.
؟ (از سندبادنامه ص 9).
و رجوع به ذوات المخلب شود، نیشتر رگ زن. نیشتر پزشک ستور. (مقدمه الادب زمخشری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
جامه و پوشش، پوشاک، پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
چنگال ناخن درندگان و پرندگان، داس ناخن درندگان و پرندگان شکاری چنگال: این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش ازین توبیخ و سرزنش روانداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
جامه پوشنده پوشنده، پوشیده، آمیزا آمیخته شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مَ یا مِ بَ))
پوشاک، پوشیدنی، جمع ملابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مُ لَ بَّ))
پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلب
تصویر مخلب
((مِ لَ))
چنگال، دندانه، جمع مخالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
((مُ تَ لَ بِّ))
لباس پوشیده، به لباس کسی درآمده
فرهنگ فارسی معین
برثن، چنگ، چنگال، ناخن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوشیده، مستور، مشتبه، خلطشده، درآمیخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد