جدول جو
جدول جو

معنی مخطرب - جستجوی لغت در جدول جو

مخطرب
(مُ طَ رِ)
تنگ معاش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به تنگی و سختی زیست می کند. (ناظم الاطباء) ، مفتری و دروغ گوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطربه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
دچار اضطراب، جنبنده، لرزان، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
خراب کننده، ویران کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طِ رَ)
بادیه مخطره، بیابانی که مسافر در آن، هم امید سلامتی داشته باشد و هم بیم هلاکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
اندک اندک فراهم آورندۀ شیر درمشک و گذارندۀ آن تا بخسبد و ترش گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندک اندک شیر را در مشک فراهم می کند و می گذارد تا بخسبد و ترش گردد. (ناظم الاطباء).
- مصطرب ساق، این ترکیب در عبارت ذیل از مجمل التواریخ و القصص آمده است اما در لغت معنای مناسبی ندارد و نسخۀ مجمل التواریخ نیز از اعتبار قدمت برخوردار نیست و احتمالاً مضطرب ساق باشد: بزرگ ساعدی بودی (علی علیه السلام) و مصطرب ساق. (مجمل التواریخ و القصص ص 294)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
جنبنده و حرکت نماینده. (آنندراج). متحرک و مواج و جنبنده. (ناظم الاطباء) : عرب غالباً این بحر در حالات حفیظت حروب و شرح مفاخر اسلاف و صفت رجولیت خویش و قوم خویش گویند و در این اوقات آواز مضطرب و حرکات سریع تواندبود و رجز در اصل لغت اضطراب و سرعت است. (المعجم چ دانشگاه ص 71) ، دودل و تباه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آشفته و پریشان و شوریده و مشوش و غمناک و دلتنگ و سرگشته و حیران و بی قرار و متزلزل. (ناظم الاطباء) : چون بوالحسن عبدالجلیل از آن ناحیت بازگشت و خراسان مضطرب شد صواب چنان دید که باکالنجار را استمالت کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). روی به ری نهاده و بیم از آن است که می داند خراسان مضطرب است از سلجوقیان و مدد به ما نتوانند رسانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530).
ای شده بدخواه تو مضطرب اضطراب
همچو بداندیش تو ممتحن امتحان.
خاقانی.
مضطرب از دولتیان دیار
ملک بر او شیفته چون روزگار.
نظامی.
- حدیث مضطرب السند، حدیثی که طریق آن جید نباشد. (از منتهی الارب). در اصطلاح درایه حدیثی است که در متن یا سند آن اختلاف باشد، به این طریق که هر بار طوری نقل شده باشد، چه آنکه اختلاف از لحاظ روات متعدد باشد یا از راوی واحد یا از مؤلفان یااز کاتبان باشد به نحوی که واقع مشتبه شده باشد و این اختلاف گاه موجب اختلاف در حکم متن است و گاه در اعتبار سند. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و احمد بن موسی بن طاوس شود.
- مضطرب شدن، پریشان و آشفته و متزلزل شدن: سلطان از خبر واقعۀ عم مضطرب و غمناک شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343).
- مضطرب گردیدن، مضطرب شدن. مضطرب گشتن: کار به دو جوان رسید و در سر یکدیگر شدند و آن ولایت و نواحی مضطرب گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362).
- مضطرب گشتن، مضطرب شدن. آشفته گشتن. مضطرب گردیدن. پریشان گردیدن: آن نواحی مضطرب گشته و شاه ملک آنجا شده و وی دشمن بزرگ است سلجوقیان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453). شیر در... فکرت بود مضطرب گشته... (کلیله ودمنه).
چون بدو، ره نی و، بی او صبر نی
مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم.
عطار (دیوان چ تفضلی ص 450).
- مضطرب العنانی، شکست خورده و تنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
، رمح مضطرب، نیزۀ دراز راست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل مضطرب، ای مستقیم القد. (منتهی الارب). مرد راست قد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ)
مرد فصیح و بلیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رِ)
بشتاب دونده و گام فراخ نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتاب رونده و گیرندۀ گام بلند. (ناظم الاطباء) ، به شمشیر زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زنندۀ به شمشیر. (ناظم الاطباء) ، زنی که پوست او مسترخی گردد. (آنندراج). رجوع به مخطرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ رَ)
رنگ شده با گیاه خطر: لحیه مخطوره و مخطره، مخضوبه بالنبات المسمی الخطر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن خواستگاری کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن. (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح. (ناظم الاطباء). و رجوع به خطب و خطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
طرب آورنده و شادمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی شعف یا رنج و الم به چالاکی می جنبد و کسی که شادمانی میکند. (ناظم الاطباء) ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رَ)
مرد استوارخلقت سخت بنیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محظرب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افترا کردن و دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقول و گفتن چیزی را که واقع نشده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
جنبنده و حرکت نماینده، متحرک اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطرب
تصویر خطرب
دروغگو ی، چفته بند (چفته بهتان تهمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطوب
تصویر مخطوب
خواستگاری شده خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطرب
تصویر متطرب
شادمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویران کننده، نا آباد گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
سرود گوی، آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا بطرب آورد، رامشگر، رامشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
((مُ رِ))
آوازخوان، نوازنده، رقاص، کسی که در کار طرب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
((مُ طَ رِ))
آشفته، پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
((مُ خَ رِّ))
ویران کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
دلواپس، پریشان، سرآسیمه، آسیمه سر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویرانگر
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفته، بی آرام، بی تاب، بی قرار، پریشان حال، پریشان فکر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
Destructively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
de manière destructrice
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
destrutivamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
zerstörerisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
destrukcyjnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
разрушительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
руйнівно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
destructief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
destructivamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی