تنگ معاش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به تنگی و سختی زیست می کند. (ناظم الاطباء) ، مفتری و دروغ گوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطربه شود
تنگ معاش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به تنگی و سختی زیست می کند. (ناظم الاطباء) ، مفتری و دروغ گوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطربه شود
اندک اندک فراهم آورندۀ شیر درمشک و گذارندۀ آن تا بخسبد و ترش گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندک اندک شیر را در مشک فراهم می کند و می گذارد تا بخسبد و ترش گردد. (ناظم الاطباء). - مصطرب ساق، این ترکیب در عبارت ذیل از مجمل التواریخ و القصص آمده است اما در لغت معنای مناسبی ندارد و نسخۀ مجمل التواریخ نیز از اعتبار قدمت برخوردار نیست و احتمالاً مضطرب ساق باشد: بزرگ ساعدی بودی (علی علیه السلام) و مصطرب ساق. (مجمل التواریخ و القصص ص 294)
اندک اندک فراهم آورندۀ شیر درمشک و گذارندۀ آن تا بخسبد و ترش گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندک اندک شیر را در مشک فراهم می کند و می گذارد تا بخسبد و ترش گردد. (ناظم الاطباء). - مصطرب ساق، این ترکیب در عبارت ذیل از مجمل التواریخ و القصص آمده است اما در لغت معنای مناسبی ندارد و نسخۀ مجمل التواریخ نیز از اعتبار قدمت برخوردار نیست و احتمالاً مضطرب ساق باشد: بزرگ ساعدی بودی (علی علیه السلام) و مصطرب ساق. (مجمل التواریخ و القصص ص 294)
جنبنده و حرکت نماینده. (آنندراج). متحرک و مواج و جنبنده. (ناظم الاطباء) : عرب غالباً این بحر در حالات حفیظت حروب و شرح مفاخر اسلاف و صفت رجولیت خویش و قوم خویش گویند و در این اوقات آواز مضطرب و حرکات سریع تواندبود و رجز در اصل لغت اضطراب و سرعت است. (المعجم چ دانشگاه ص 71) ، دودل و تباه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آشفته و پریشان و شوریده و مشوش و غمناک و دلتنگ و سرگشته و حیران و بی قرار و متزلزل. (ناظم الاطباء) : چون بوالحسن عبدالجلیل از آن ناحیت بازگشت و خراسان مضطرب شد صواب چنان دید که باکالنجار را استمالت کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). روی به ری نهاده و بیم از آن است که می داند خراسان مضطرب است از سلجوقیان و مدد به ما نتوانند رسانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). ای شده بدخواه تو مضطرب اضطراب همچو بداندیش تو ممتحن امتحان. خاقانی. مضطرب از دولتیان دیار ملک بر او شیفته چون روزگار. نظامی. - حدیث مضطرب السند، حدیثی که طریق آن جید نباشد. (از منتهی الارب). در اصطلاح درایه حدیثی است که در متن یا سند آن اختلاف باشد، به این طریق که هر بار طوری نقل شده باشد، چه آنکه اختلاف از لحاظ روات متعدد باشد یا از راوی واحد یا از مؤلفان یااز کاتبان باشد به نحوی که واقع مشتبه شده باشد و این اختلاف گاه موجب اختلاف در حکم متن است و گاه در اعتبار سند. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و احمد بن موسی بن طاوس شود. - مضطرب شدن، پریشان و آشفته و متزلزل شدن: سلطان از خبر واقعۀ عم مضطرب و غمناک شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). - مضطرب گردیدن، مضطرب شدن. مضطرب گشتن: کار به دو جوان رسید و در سر یکدیگر شدند و آن ولایت و نواحی مضطرب گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). - مضطرب گشتن، مضطرب شدن. آشفته گشتن. مضطرب گردیدن. پریشان گردیدن: آن نواحی مضطرب گشته و شاه ملک آنجا شده و وی دشمن بزرگ است سلجوقیان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453). شیر در... فکرت بود مضطرب گشته... (کلیله ودمنه). چون بدو، ره نی و، بی او صبر نی مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم. عطار (دیوان چ تفضلی ص 450). - مضطرب العنانی، شکست خورده و تنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ، رمح مضطرب، نیزۀ دراز راست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل مضطرب، ای مستقیم القد. (منتهی الارب). مرد راست قد. (ناظم الاطباء)
جنبنده و حرکت نماینده. (آنندراج). متحرک و مواج و جنبنده. (ناظم الاطباء) : عرب غالباً این بحر در حالات حفیظت حروب و شرح مفاخر اسلاف و صفت رجولیت خویش و قوم خویش گویند و در این اوقات آواز مضطرب و حرکات سریع تواندبود و رجز در اصل لغت اضطراب و سرعت است. (المعجم چ دانشگاه ص 71) ، دودل و تباه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آشفته و پریشان و شوریده و مشوش و غمناک و دلتنگ و سرگشته و حیران و بی قرار و متزلزل. (ناظم الاطباء) : چون بوالحسن عبدالجلیل از آن ناحیت بازگشت و خراسان مضطرب شد صواب چنان دید که باکالنجار را استمالت کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). روی به ری نهاده و بیم از آن است که می داند خراسان مضطرب است از سلجوقیان و مدد به ما نتوانند رسانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). ای شده بدخواه تو مضطرب اضطراب همچو بداندیش تو ممتحن امتحان. خاقانی. مضطرب از دولتیان دیار ملک بر او شیفته چون روزگار. نظامی. - حدیث مضطرب السند، حدیثی که طریق آن جید نباشد. (از منتهی الارب). در اصطلاح درایه حدیثی است که در متن یا سند آن اختلاف باشد، به این طریق که هر بار طوری نقل شده باشد، چه آنکه اختلاف از لحاظ روات متعدد باشد یا از راوی واحد یا از مؤلفان یااز کاتبان باشد به نحوی که واقع مشتبه شده باشد و این اختلاف گاه موجب اختلاف در حکم متن است و گاه در اعتبار سند. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و احمد بن موسی بن طاوس شود. - مضطرب شدن، پریشان و آشفته و متزلزل شدن: سلطان از خبر واقعۀ عم مضطرب و غمناک شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). - مضطرب گردیدن، مضطرب شدن. مضطرب گشتن: کار به دو جوان رسید و در سر یکدیگر شدند و آن ولایت و نواحی مضطرب گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). - مضطرب گشتن، مضطرب شدن. آشفته گشتن. مضطرب گردیدن. پریشان گردیدن: آن نواحی مضطرب گشته و شاه ملک آنجا شده و وی دشمن بزرگ است سلجوقیان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453). شیر در... فکرت بود مضطرب گشته... (کلیله ودمنه). چون بدو، ره نی و، بی او صبر نی مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم. عطار (دیوان چ تفضلی ص 450). - مضطرب العنانی، شکست خورده و تنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ، رمح مضطرب، نیزۀ دراز راست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل مضطرب، ای مستقیم القد. (منتهی الارب). مرد راست قد. (ناظم الاطباء)
زن خواستگاری کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن. (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح. (ناظم الاطباء). و رجوع به خطب و خطبه شود
زن خواستگاری کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن. (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح. (ناظم الاطباء). و رجوع به خِطب و خِطبه شود
طرب آورنده و شادمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی شعف یا رنج و الم به چالاکی می جنبد و کسی که شادمانی میکند. (ناظم الاطباء) ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطرب شود
طرب آورنده و شادمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی شعف یا رنج و الم به چالاکی می جنبد و کسی که شادمانی میکند. (ناظم الاطباء) ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطرب شود