تخته ای که بر وی خط کشند چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خطکش. (دستور الاخوان چ بنیاد فرهنگ). تخته ای که بر روی وی خط کشند چیزی را. (ناظم الاطباء)
تخته ای که بر وی خط کشند چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خطکش. (دستور الاخوان چ بنیاد فرهنگ). تخته ای که بر روی وی خط کشند چیزی را. (ناظم الاطباء)
ناقه و گوسپند که عادت دارند که شیر منجمد و با زردآب از پستان آنها برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر و یا گوسپندی که بیرون آمدن شیر منجمد و یا زردآب از پستان وی عادت آن باشد. (ناظم الاطباء) ، مار پوست افکنده و یا ماری که به پوست انداختن هر سال عادت دارد. ج، مخاریط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقه و گوسپند که عادت دارند که شیر منجمد و با زردآب از پستان آنها برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر و یا گوسپندی که بیرون آمدن شیر منجمد و یا زردآب از پستان وی عادت آن باشد. (ناظم الاطباء) ، مار پوست افکنده و یا ماری که به پوست انداختن هر سال عادت دارد. ج، مَخاریط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دستاس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آسیای دیگ افزارسای. (منتهی الارب) (آنندراج). آسیایی که در آن روغن بزرها را می گیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کنجدآس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دستۀ دستاس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول ابن مسعود: ’هذا الملطاط طریق بقیه المؤمنین هرابا من الدجال’، یعنی به شاطی ٔ الفرات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کنارۀ دریا. (مهذب الاسماء). کرانۀ دریا و ساحل آن، کرانۀ سر کوه بلند برآمده و جانب آن، راه پیدا و پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبۀ نان پز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تیرک نانوا. (ناظم الاطباء) ، مالۀ گلکاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مالۀ گلکاری. (ناظم الاطباء) ، تندی دراز میانۀ سر شتر که به کرانۀ چیزی ماند، کرانۀ سر یا همه سر یا پوست آن یا هر پاره از سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن جراحت که بر آن پوست تنک رسد که زیر استخوان سر بود. (مهذب الاسماء). شکستگی سر تا پوست تنک سر رسیده یا شکستگی که تا دماغ رسد. ملطاه. ملطاء. ملطی ̍. (منتهی الارب). شکستگی سر که تا پوست تنک آن رسیده و شکستگی که تا دماغ رسد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دستاس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آسیای دیگ افزارسای. (منتهی الارب) (آنندراج). آسیایی که در آن روغن بزرها را می گیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کنجدآس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دستۀ دستاس. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول ابن مسعود: ’هذا الملطاط طریق بقیه المؤمنین هرابا من الدجال’، یعنی به شاطی ٔ الفرات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کنارۀ دریا. (مهذب الاسماء). کرانۀ دریا و ساحل آن، کرانۀ سر کوه بلند برآمده و جانب آن، راه پیدا و پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبۀ نان پز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تیرک نانوا. (ناظم الاطباء) ، مالۀ گلکاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مالۀ گلکاری. (ناظم الاطباء) ، تندی دراز میانۀ سر شتر که به کرانۀ چیزی ماند، کرانۀ سر یا همه سر یا پوست آن یا هر پاره از سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن جراحت که بر آن پوست تنک رسد که زیر استخوان سر بود. (مهذب الاسماء). شکستگی سر تا پوست تنک سر رسیده یا شکستگی که تا دماغ رسد. ملطاه. ملطاء. مِلطی ̍. (منتهی الارب). شکستگی سر که تا پوست تنک آن رسیده و شکستگی که تا دماغ رسد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خلم، مف آب بینی پوشش صورتی رنگی که حفره داخلی عده زیادی از اندامها را (مانند دهان مری قصبه الریه روده معده و غیره) میپوشاند و بسبب داشتن منافذ مربوط بغدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعه دوبافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن. اصطلاحا میگویند: مخاط عبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی غشا مخاطی پوشش مخاطی، ترشحات غدد وابسته به پوشش مخاطی، آب بینی. یا غشا شیطان. تار عنکبوت
خلم، مف آب بینی پوشش صورتی رنگی که حفره داخلی عده زیادی از اندامها را (مانند دهان مری قصبه الریه روده معده و غیره) میپوشاند و بسبب داشتن منافذ مربوط بغدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعه دوبافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن. اصطلاحا میگویند: مخاط عبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی غشا مخاطی پوشش مخاطی، ترشحات غدد وابسته به پوشش مخاطی، آب بینی. یا غشا شیطان. تار عنکبوت