درخت خارخشوده و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت پاک کرده شده از خار. (غیاث) (آنندراج) ، درمانده از استادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به خضید شود
درخت خارخشوده و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت پاک کرده شده از خار. (غیاث) (آنندراج) ، درمانده از استادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به خضید شود
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُخضِع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست. سعدی. و رجوع به مخضّب و خضیب شود
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست. سعدی. و رجوع به مُخَضَّب و خضیب شود
رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برهم نهاده. نضید. (از اقرب الموارد). به نظم درچیده. مرتب روی هم چیده. بر یکدیگر نهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود. (قرآن 82/11). کنند بر سرتو در شاهوار نثار از آن درخت کجا طلح او بود منضود. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 135). نور طلح منضود و سدر مخضود است. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 275). - لؤلؤ منضود، مروارید منظوم. درّ منضد: راوی روشندل از عبارت سعدی ریخته در بزم شاه لؤلؤمنضود. سعدی. رجوع به ترکیب ’درّ منضد’ ذیل منضد شود
رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برهم نهاده. نضید. (از اقرب الموارد). به نظم درچیده. مرتب روی هم چیده. بر یکدیگر نهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود. (قرآن 82/11). کنند بر سرتو در شاهوار نثار از آن درخت کجا طلح او بود منضود. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 135). نور طلح منضود و سدر مخضود است. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 275). - لؤلؤ منضود، مروارید منظوم. دُرِّ منضد: راوی روشندل از عبارت سعدی ریخته در بزم شاه لؤلؤمنضود. سعدی. رجوع به ترکیب ’دُرِّ منضد’ ذیل منضد شود