جدول جو
جدول جو

معنی مخضود - جستجوی لغت در جدول جو

مخضود
(مَ)
درخت خارخشوده و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت پاک کرده شده از خار. (غیاث) (آنندراج) ، درمانده از استادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به خضید شود
لغت نامه دهخدا
مخضود
درد مند
تصویری از مخضود
تصویر مخضود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضد. رجوع به رضد شود. مرضود، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب). متاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر که بر رخسارۀ وی داغ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست.
سعدی.
و رجوع به مخضّب و خضیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برهم نهاده. نضید. (از اقرب الموارد). به نظم درچیده. مرتب روی هم چیده. بر یکدیگر نهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود. (قرآن 82/11).
کنند بر سرتو در شاهوار نثار
از آن درخت کجا طلح او بود منضود.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 135).
نور طلح منضود و سدر مخضود است. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 275).
- لؤلؤ منضود، مروارید منظوم. درّ منضد:
راوی روشندل از عبارت سعدی
ریخته در بزم شاه لؤلؤمنضود.
سعدی.
رجوع به ترکیب ’درّ منضد’ ذیل منضد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شجر معضود، درخت بریده شده. (از منتهی الارب). درخت بریده شده با معضاد. (ناظم الاطباء). بریده شده با معضد. (از اقرب الموارد). رجوع به معضاد و معضد شود، گرفتار درد بازو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هرآنچه از چوب تر ببرند و یا از درختی بشکنند. (ناظم الاطباء). آنچه از چوب تر پیراسته باشند یا از درخت شکسته شده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُخَوْ وِ)
به شتاب رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کسی که فحل را در شتران ماده فرستد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، یابندۀ اندکی از طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخوید شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
سخت خورنده به شتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخضوب
تصویر مخضوب
خزاب کرده، رنگ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضود
تصویر منضود
بر هم نهاده: کالا بر هم نهاده: (متاع منضود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضود
تصویر منضود
((مَ))
برهم نهاده
فرهنگ فارسی معین