جدول جو
جدول جو

معنی مخضم - جستجوی لغت در جدول جو

مخضم
(مُ ضِ)
آب که در شوری به حد تلخی نرسیده باشدو آن را شتران خورند نه مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که در شوری به حد تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد نه مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخضم
(مُ ضَ)
مرد فراخ روزی و حال در دنیا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد فراخ روزی و فراخ حال در دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منضم
تصویر منضم
ضمیمه شده، همراه شده، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیم
تصویر مخیم
جایی که در آن خیمه برپا کرده باشند، خیمه گاه
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از شاعران عرب که قسمتی از عمر خود را در عصر جاهلیت و قسمت دیگر را در دورۀ اسلام گذرانیده و در هر دو دوره اشعاری سروده اند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَم م)
روبندۀ خانه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پاک کننده چاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برنده و قطعکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اختمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثِ)
پهناور گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که عریض و پهناور می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تخثیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثَ)
نعل مخثم، کفش پهناور نوک دار. (ناظم الاطباء). و رجوع مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
گوز مالیدۀ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). گردوی مالیدۀ املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَتْ تَ)
مهرکرده شده و مقفل. (غیاث). نیک مهر کرده شده و مقفل. (آنندراج). از روی بصیرت مهر کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کف اطاق خاتمکاری کرده با قطعاتی از سنگ و آجرو جز آن یا از سطحی مزین به نقشه های مختلف که بدینسان شبیه به موزائیک در حد عالی خواهد بود. (از دزی ج 1 ص 352) ، در تدوال به نوعی پارچۀ رنگی اطلاق میشود که دارای نقش های چهارضلعی و هشت ضلعی سفید بر زمینۀ آبی است. (از دزی ج 1 ص 352) :
از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند
وز حبر کاغذی به محبر نوشته اند.
نظام قاری (دیوان البسه ص 23).
همچو قطنی به نرم دست حریر
چون مختم ندیم کمخائیم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 91).
رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. نظام قاری (دیوان البسۀ نظام قاری ص 140).
، ستور که در دست و پاهای آن اندک سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسبی که در دست و پای آن اندکی سپیدی باشد. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
مرد مست بی خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخشم و تخشیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
برنده و قطعکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیرکه می برد غلاف خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختضام شود، کسی که تیز می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، عطاکننده و بخشنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شِ)
بوی تند و تیز و مست کننده و برآغالنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ)
آنکه چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در چادر می آید، آنکه مقیم می گردد در جائی. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تخییم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زِ)
آنکه در بینی شتر، خزامه یعنی حلقۀ مویین می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زَ)
آنکه دیوار بینی وی سوراخ باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرگ از بیخ برکننده مردم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
ابن حزن بن زیاد بن الحارث بن کعب المذحجی. یکی از شعرای دوران جاهلیت است، و به نام مادرش ’فکهه’ شهرت داست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
شتری که می اندازد بعض سنگ را بر بعض در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُخْ یَ)
جای بر پا کردن خیمه. (آنندراج) (ازغیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جائی که درآن اقامت کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به اخیام شود
لغت نامه دهخدا
(مِخْ یَ)
گردآورده شدن دروده های کشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنچه از کشتهای دروده جمعآوری کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ را)
نام یکی از محله های بغداداست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72). محله ای است به بغداد مر یزید بن مخرم را. (منتهی الارب) (آنندراج). محله ای است در بغداد که بین رصافه و نهر معلی واقع شده و خانه سلاطین خلف در آن بوده است که آن خانه ها را امام ناصر منسوب به مخرم بن یزید خراب کرد و بعضی گفته اند که از اقطاعات عمر بن الخطاب بود. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
فراهم آمده، در فارسی: پیوست شده فراهم آمده، ضمیمه شده پیوسته. یا لولو منضم. مروارید میان باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضن
تصویر مخضن
لاغر کننده، رام کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطم
تصویر مخطم
بینی، نوک افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختم
تصویر مختم
مهر کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
پشته تک، بینی کوه شکافتنی بریدنی پشته و کوهی که منفرد باشد، بینی کوه جمع مخارم
فرهنگ لغت هوشیار
دول نا بریده، هر دو وانه کسی که دورک کانایی (جاهلیت) و دین پذیری (اسلام) را دیده باشد، سیاه از پدر سفید دو رگه مرد ختنه ناکرده، سیاهی که پدرش سفید پوست باشد، آنکه دعوی نسبی کند ودعوی او راست نباشد، آنکه بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دوره اسالم گذرانیده: شاعر مخضرم
فرهنگ لغت هوشیار
تاژ گاه چادر گاه، لشکرگاه جایی که در آن خیمه زنند خیمه گاه: و محلی که مجال انداختن عراده و منجنیق بود مخیم نزول همایون ساخت، اردوگاه معسکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضم
تصویر منضم
((مُ ضَ مّ))
ضمیمه شده، پیوسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیم
تصویر مخیم
((مُ خَ یَّ))
جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه، اردوگاه، معسکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
((مَ رِ))
بینی کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخضرم
تصویر مخضرم
((مُ خَ رَ))
مرد ختنه ناکرده، سیاهی که پدرش سفیدپوست باشد، آن که دعوی نسبتی کند و دعوی او راست نباشد، آن که بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دوره اسلام گذرانیده
فرهنگ فارسی معین