جدول جو
جدول جو

معنی مخضرم - جستجوی لغت در جدول جو

مخضرم
هر یک از شاعران عرب که قسمتی از عمر خود را در عصر جاهلیت و قسمت دیگر را در دورۀ اسلام گذرانیده و در هر دو دوره اشعاری سروده اند
فرهنگ فارسی عمید
مخضرم(مُ خَ رَ)
مرد ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که نصف عمرش در جاهلیت گذشته باشد و نصف در اسلام، یا آنکه جاهلیت و اسلام را دریافته. و شاعر که جاهلیت و اسلام را دریافته باشد چون لبید. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- شعراء مخضرمین، مقابل شعرای جاهلیت. و از معاریف آنان است: حسان بن ثابت، لبیدبن ربیعه، کعب بن زهیر، زید الخیل طائی، نابغۀ جعدی، امیه بن ابی الصلت، حطیه، عمرو بن معدی کرب، خناء بنت عمرو بن الشرید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، سیاه که پدرش سفیدرنگ بود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج). سیاهی که پدرش سفید بود. (ناظم الاطباء) ، مردم کم حسب و آنکه دعوی نسب کند و نباشد از آن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) ، آنکه پدرش را کسی نشناسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سریت زاده. (منتهی الارب) (آنندراج). کنیززاده. (ناظم الاطباء) ، گوشت که شناخته شود که گوشت نر است یا ماده. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، طعام تفه. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج). طعام تفه و بی مزه. (ناظم الاطباء). غذای تافه یعنی غذائی که طعم نداشته باشد. (از محیط المحیط) ، آب که نه ثقیل باشد و نه سبک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
مخضرم
دول نا بریده، هر دو وانه کسی که دورک کانایی (جاهلیت) و دین پذیری (اسلام) را دیده باشد، سیاه از پدر سفید دو رگه مرد ختنه ناکرده، سیاهی که پدرش سفید پوست باشد، آنکه دعوی نسبی کند ودعوی او راست نباشد، آنکه بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دوره اسالم گذرانیده: شاعر مخضرم
فرهنگ لغت هوشیار
مخضرم((مُ خَ رَ))
مرد ختنه ناکرده، سیاهی که پدرش سفیدپوست باشد، آن که دعوی نسبتی کند و دعوی او راست نباشد، آن که بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دوره اسلام گذرانیده
تصویری از مخضرم
تصویر مخضرم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخارم
تصویر مخارم
مخرم ها، برآمدگی های کوه، دماغه کوه ها، جمع واژۀ مخرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
ابن ابراهیم. یکی از شعرای مخضرمی است. او راست: پنجاه ورقه شعر. (الفهرست ابن الندیم ص 234 س 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
راهها در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ مخرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : تا به حدود جرجان افتادو خود را در میان مخارم و آجام آن نواحی انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 295). تا همگنان را دراکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 323). اهل اسلام جمله حمله کردند و همه را در دهن آن مخارم ریختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355) ، اوائل شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عین ذات مخارم، ای ذات مخارج. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). چشمه ای که دارای مخارج باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
افروخته شده. (ناظم الاطباء). برافروخته و روشن شده. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اضرام و تضریم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَضْ ضَ)
سبز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبز و سبزکرده شده. (ناظم الاطباء) ، برکت داده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ازفرهنگ جانسون). و رجوع به تخضیر و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَضْ ضِ)
سبز کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سبز میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
مرد فراخ روزی و حال در دنیا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد فراخ روزی و فراخ حال در دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
آب که در شوری به حد تلخی نرسیده باشدو آن را شتران خورند نه مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که در شوری به حد تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد نه مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
پشته یا کوه که منفرد باشد از یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج). پشته و کوه منفرد. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، مخرم الجبل، بینی کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از آنندراج). بینی و دماغۀ کوه. (ناظم الاطباء) ، و کذلک مخرم السیل. ج، مخارم و آن دهانها راه کوه باشد. (منتهی الارب). مخرم السیل، جزء پیشین از توجبه. ج، مخارم. (ناظم الاطباء) : از نهیب آن لشکر با پناه کوهی حصین نشست و به مخرمی میان دو کوه بلند التجا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 350). و رجوع به مخارم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ را)
نام یکی از محله های بغداداست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72). محله ای است به بغداد مر یزید بن مخرم را. (منتهی الارب) (آنندراج). محله ای است در بغداد که بین رصافه و نهر معلی واقع شده و خانه سلاطین خلف در آن بوده است که آن خانه ها را امام ناصر منسوب به مخرم بن یزید خراب کرد و بعضی گفته اند که از اقطاعات عمر بن الخطاب بود. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
ابن حزن بن زیاد بن الحارث بن کعب المذحجی. یکی از شعرای دوران جاهلیت است، و به نام مادرش ’فکهه’ شهرت داست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرگ از بیخ برکننده مردم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، دریای بزرگ بسیارآب، هرچه بسیارباشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، جواد و بسیارعطا، مهتر و بردبار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خضارم، خضارمه، خضرمون
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ)
مرد فصیح و بلیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ رَ)
جای سبزناک. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَرْ رِ)
آتش فروزان. (آنندراج). آتش افروخته شده، خشم افروخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ می ی)
منسوب به مخضرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ مَ)
ناقه که گوشه ای از گوش آن بریده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که گوشه ای از گوش وی بریده باشد. (ناظم الاطباء) ، زن ختنه کرده. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رِ)
کسی که در کلام لحن کند. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) ، برکننده پوست درخت، سخت بزه کننده کمان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رَ)
مخضرم. شاعری که جاهلیت و اسلام را دریافته است. (از منتهی الارب). شاعر عرب که اسلام و جاهلیت دریافته است. ج، محضرمون. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مخضرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ رِ)
پراکنده: زبدهٔ متخضرم، مسکۀ پراکنده که از سرما مجتمع نشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرَ)
مرده و فوت شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
از بیخ برکننده و برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برباددهنده و تلف کننده و رباینده و برنده و شکافنده و از بیخ برکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخترام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضرم
تصویر مضرم
آذر سنج
فرهنگ لغت هوشیار
پشته تک، بینی کوه شکافتنی بریدنی پشته و کوهی که منفرد باشد، بینی کوه جمع مخارم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخرم، بینی های کوه، آغاز شب جمع مخرم: بریدگیهای بینی کوه، بینیهایکوه، دهانه های راه کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضره
تصویر مخضره
سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخترم
تصویر مخترم
از بیخ بر کننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرم
تصویر خضرم
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
((مَ رِ))
بینی کوه
فرهنگ فارسی معین