خاص کرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) : و مخصوص ساخت او را به رسم های برگزیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). از برادران و خواهران مستثنی شدم و مزید تربیت و ترشح مخصوص... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 49). گفت که: آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان. خاقانی. نی نی از این میانه تو مخصوص نیستی در هر که بنگری به همین درد مبتلاست. ظهیر فاریابی. هوا به لطف طبع او ممتزج شد، به رقت مزاج مخصوص گشت. (سندبادنامه ص 12). - آدم مخصوص، نوکر و گماشته. (ناظم الاطباء). - جای مخصوص، کنار آب و فرناک و بیت الخلا. (ناظم الاطباء). - دوست مخصوص، مصاحب و همدم. (ناظم الاطباء). - مخصوص بودن، اختصاص داشتن و نسبت داشتن. (ناظم الاطباء). - مخصوص کردن، اختصاص دادن. متعلق ساختن. برگزیدن. خاص کردن و ممتاز داشتن: چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص چنان زی در میان خلق عالم. سعدی. - مخصوص گردانیدن، خاص گردانیدن: پادشاه بر اطلاق، اهل فضل و مروت را به کمال کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 65). داوود را... با منقبت نبوت بدین ارشاد وهدایت مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 6). او را به عنایت و هدایت و توفیق خود مخصوص گردانید. (تاریخ قم ص 8)
خاص کرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) : و مخصوص ساخت او را به رسم های برگزیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). از برادران و خواهران مستثنی شدم و مزید تربیت و ترشح مخصوص... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 49). گفت که: آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان. خاقانی. نی نی از این میانه تو مخصوص نیستی در هر که بنگری به همین درد مبتلاست. ظهیر فاریابی. هوا به لطف طبع او ممتزج شد، به رقت مزاج مخصوص گشت. (سندبادنامه ص 12). - آدم مخصوص، نوکر و گماشته. (ناظم الاطباء). - جای مخصوص، کنار آب و فرناک و بیت الخلا. (ناظم الاطباء). - دوست مخصوص، مصاحب و همدم. (ناظم الاطباء). - مخصوص بودن، اختصاص داشتن و نسبت داشتن. (ناظم الاطباء). - مخصوص کردن، اختصاص دادن. متعلق ساختن. برگزیدن. خاص کردن و ممتاز داشتن: چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص چنان زی در میان خلق عالم. سعدی. - مخصوص گردانیدن، خاص گردانیدن: پادشاه بر اطلاق، اهل فضل و مروت را به کمال کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 65). داوود را... با منقبت نبوت بدین ارشاد وهدایت مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 6). او را به عنایت و هدایت و توفیق خود مخصوص گردانید. (تاریخ قم ص 8)
بطور خصوص و علی الخصوص و بخصوص. بویژه. (ناظم الاطباء) : طبع بشریت است و خصوصاً از آن ملوک که دشوار آید ایشان را دیدن کس که مستحق جایگاه ایشان باشد. (تاریخ بیهقی). و نخجیرگاهی معروف است خصوصاً کوهستان کوبنجان. (فارسنامۀ ابن بلخی). و این احتیاط واجب آمد نگاه داشت نسل را خصوصاً نژاد پادشاهی. (فارسنامۀ ابن بلخی). خصوصاً در شب بتقریب در محلی آن قصۀ غلبه گرگرا عرضه داشتم. (انیس الطالبین)
بطور خصوص و علی الخصوص و بخصوص. بویژه. (ناظم الاطباء) : طبع بشریت است و خصوصاً از آن ملوک که دشوار آید ایشان را دیدن کس که مستحق جایگاه ایشان باشد. (تاریخ بیهقی). و نخجیرگاهی معروف است خصوصاً کوهستان کوبنجان. (فارسنامۀ ابن بلخی). و این احتیاط واجب آمد نگاه داشت نسل را خصوصاً نژاد پادشاهی. (فارسنامۀ ابن بلخی). خصوصاً در شب بتقریب در محلی آن قصۀ غلبه گرگرا عرضه داشتم. (انیس الطالبین)
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه