جدول جو
جدول جو

معنی مخصره - جستجوی لغت در جدول جو

مخصره
(مِ صَ رَ)
آنچه در دست گرفته بر آن تکیه کنند از عصا و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنچه پادشاه در دست گرفته بدان اشاره کند در وقت سخن گفتن به کسی و آنچه خطیب در دست گیرد وقت خواندن خطبه. ج، مخاصر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ذومخصره شود
لغت نامه دهخدا
مخصره
(مُ خَصْ صَ رَ)
مؤنث مخصّر. نعل مخصره، کفش میان باریک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ید مخصره، دست که بند آن باریک باشد، گویا بسته شده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخصّر شود، دست که در آن بریدگی مستدیر باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخدره
تصویر مخدره
زن پرده نشین، زنی که در حجاب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصره
تصویر معصره
دستگاهی که با آن آب میوه می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَصْ صَ رَ)
عنق مقصره، گردنهای شترانی که در آنها داغ قصار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ رَ)
حجت و حجت واضح و کار بی شبهه. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دست یکدیگرفراگرفتن. (زوزنی). دست یکدیگر گرفتن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن دست کسی را در راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن دو کس از دو راه تا به یکجا بازبه هم پیش آیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رفتن سوی پهلوی یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رفتن دو کس به پهلوی همدیگر. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقهی) بیع میوۀ درخت قبل از ’بدو صلاح’ (رسیدن) آن. و رجوع به ترکیب ’بدو صلاح’ ذیل ’بدو’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ / مَ بُ رَ)
آگاهی به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). علم به چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درون چیزی. نقیض منظر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درون هر چیز. (ناظم الاطباء) ، جای آزمایش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، هنر. (دهار چ بنیاد فرهنگ ایران)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ)
آبخانه. (منتهی الارب) (آنندراج). آبخانه و حوض خانه و جای لازم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ)
چوب گازر که جامه بدان کوبند. (مهذب الاسماء). تختۀ گازر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوب گازر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ / رِ)
آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران. (غیاث). منگنه و جندره و جواز و جوازان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معصره شود، در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه، که چون خون از اورده به دماغ درآید اولاًدر وی جمع شود تا مزاج دماغ گیرد بعد از آن غذای دماغ شود. (بحر الجواهر یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ رَ)
شبانگاه. وآمیزش روشنایی شبانگاه. مقصر. (م ص / م ص ) . (منتهی الارب). آمیزش تاریکی و روشنایی و شبانگاه. ج، مقاصر و مقاصیر. (ناظم الاطباء). شبانگاه. (از اقرب الموارد)، واحد مقاصیرالطریق بر غیر قیاس. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مقاصیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ رَ)
جای سبزناک. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ)
تختۀ روغنگر. کوبین. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت. ج، معاصر. (ناظم الاطباء). معصر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود. سپار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به معصر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَصْ صَ رَ)
افشرده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ رَ)
فشاردن جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن چیزی می فشارند. (ناظم الاطباء). جای شیره کشیدن از انگور و جز آن. ج، معاصر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
کوتاهی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ رَ)
حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی:...و جعلنا آیهالنهار مبصره. و قوله تعالی... و آتینا ثمودالناقه مبصره، ای آیه واضحه بینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، بیناکننده. منه قوله تعالی: فلما جأتهم آیاتنامبصره، ای تجعلهم بصراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ رَ)
رنگ شده با گیاه خطر: لحیه مخطوره و مخطره، مخضوبه بالنبات المسمی الخطر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ رَ)
هر آنچه پینو و قروت را بر وی نهاده در آفتاب خشک کنند. (منتهی الارب). هر چیزی که کشک و پینو را درروی آن گذاشته در آفتاب خشک کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
بادیه مخطره، بیابانی که مسافر در آن، هم امید سلامتی داشته باشد و هم بیم هلاکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ)
حصار. نوعی از پالان شتر، پالان خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَصْ صَ)
باریک. یقال کشح مخصر، میان باریک: و رجل مخصرالقدمین،مرد که اخمص او به زمین نرسد از باریکی. و رجل مخصرالبطن، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخصره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَمْ مَ رَ)
سپیدسر از گوسپند و اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن متکبری که خوشبوی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ)
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دخترک پرده نشین و بازداشته شدۀ از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). مخدّره. (اقرب الموارد). و رجوع به مخدّره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ رَ)
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از غیاث) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). دخترک پرده نشین و بازداشته شده از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ رَ)
زن باحجاب و پرده نشین و پاکدامن و باشرم و حیا. (ناظم الاطباء) : مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجرۀ خلوت رفت. (سندبادنامه ص 69). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخاصره
تصویر مخاصره
گرفتن دست کسی در راه رفتن، هم پهلو رفتن پهلو به پهلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مونث مخدر دختر و زن در پرده نشانیده مستوره: اجازت فرمای تا به جهت تو مخدره ای را از اقران و اکفاء طلب کنیم، جمع مخدرات. مونث مخدر جمع مخدرات. یا ادویه (مواد) مخدره. داروهایی که استعمال آنها سبب بیحسی و بی حالی و تخدیر عمومی یا موضعی گردد (مانند کوکائین هروئین و غیره)، این داروها معمولا موجب اعتیاد میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
مخصصه در فارسی مونث مخصص ویژه گشته مخصصه در فارسی مونث مخصص: ویژه گر مونث مخصص جمع مخصصات. مونث مخصص جمع مخصصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضره
تصویر مخضره
سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصره
تصویر مصره
مونث مصر، جمع مصرات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مبصر گواه پروهان مونث مبصر و روشن پیدا مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدره
تصویر مخدره
((مُ خَ دَّ رَ یا رِ))
زن باحجاب و پرده نشین، جمع مخدرات
فرهنگ فارسی معین
بانو، پرده نشین، خاتون، خانم، مستور، مستوره، نهفته رو، تخدیرکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد