جدول جو
جدول جو

معنی مخزونات - جستجوی لغت در جدول جو

مخزونات
(مَ)
جمع واژۀ مخزونه (تأنیث مخزون). و رجوع به مخزون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلوقات
تصویر مخلوقات
مجموعۀ موجودات آفریده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ موزون. سنجیدنیها چون نان و گوشت و روغن و امثال آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وَ)
جمع واژۀ مدوّنه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مدونه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ موزور. موزوره. رجوع به موزور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در اصطلاح منطق قضایائی که افادۀ ظن غالب (حکم راجح) کند ولی نقیض حکم نیز ممکن باشد. چنانکه گویی فلان با دشمن من دوست است، و هر که با دشمن من دوست است پس دشمن من است، که ممکن است دوست دشمن تو باشد ولی دشمن تو نباشد. یا فلان شبها در بازارها میگردد و هر که شب در بازار میگردد دزد است، که نقیض این حکم نیز محتمل است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ملزومه، تأنیث ملزوم. رجوع به ملزوم شود، آنچه برای اداره یا وزارتخانه ای لازم است از میز و صندلی و قلم و مرکب و دوات و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ادارۀ (دایرۀ) ملزومات، اداره ای که در آن به اسباب محتاج الیه وزارتخانه و غیره رسند چون میز و صندلی و قلم و کاغذ و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران کارپردازی را به جای آن پذیرفته است
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
جمع واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جمع واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مکنونه. نهان داشته ها. نهفته ها: حزم اوکه... از مغیبات و مکنونات قدر خبر می دهد. (سندبادنامه ص 12). هرچه خواست بیافرید از مکنونات و موجودات. (قصص الانبیاء ص 12). و رجوع به مکنون و مکنونه شود.
- مکنونات ضمیر، آنچه در درون انسان نهفته است. مافی الضمیر: از مکنونات ضمیر در عقدموالات شرحی بواجبی نتوانست دادن. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ملحونه، تأنیث ملحون. اشعاری که با الحان و مقامات موسیقی خوانده شود: به حکم آنکه ارباب صناعت موسیقی بر این وزن الحان شریف ساخته و طریق لطیف تألیف کرده اندو عادت چنان رفته است که هرچه از آن جنس بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند و هرچه بر مقطّعات پارسی باشد آن را غزل خوانند، اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند و شعر مجرد آن را دوبیتی خواندند. (المعجم چ مدرس رضوی ص 85). و رجوع به ملحون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فکرها و اندیشه ها و آن چیزها که به خاطر رسیده باشند، چیزهائی که در آن خوف باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مخروطه (مخروط). مخروطها، (اصطلاح هندسی) شاخه ای از ریاضیات است که در آن مقاطع مخروطی مورد مطالعه قرار می گیرد. (فرهنگ اصطلاحات علمی). بخشی از ریاضی که درباره مقاطع مخروطی و خواص آن بحث می کند. بعبارت دیگر اگر یک مخروط دوار (مخروط مستدیر قائم) را با یک صفحه قطع کنیم بر حسب وضع صفحۀ قاطع یکی از منحنی های بیضی هذلولی یا سهمی به دست خواهد آمد. این منحنی ها را مقاطع مخروطی و قسمتی از هندسه که در خواص این منحنی ها بحث می کند بطور ساده مخروطات می نامند. و رجوع به ترکیب مقاطع مخروطی ذیل کلمه ’مخروطی’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آفریدگان و خلایق و جانوران و موجودات. (ناظم الاطباء) : ایزد توانا که آفرینندۀ کل مخلوقات است قطع صلۀ رحم را از رذایل... شمرده. (عالم آرا). رجوع به مخلوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیم ها. خطرها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخصوصات
تصویر مخصوصات
جمع مخصوصه، ویژگان جمع مخصوصه (مخصوص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مئونات
تصویر مئونات
موونات، جمع مونه، از ریشه پارسی بنگرید به مون جمع مئونت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملونات
تصویر ملونات
جمع ملونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکونات
تصویر مکونات
مخلوقات و موجودات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزوره، ریویدگان ساختگی ها بیماربا ها جمع مزوره (مزور) : ومصنوعات خاص طبیعت کلی بر مثال مزورات است از مصنوعات نفس کلی... (جامع الحکمتین) جمع مزوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزانات
تصویر مزانات
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدونات
تصویر مدونات
جمع مدونه (مدون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکونات
تصویر متکونات
جمع متکونه، هست شوندگان هستی یابان جمع متکونه (متکون) موجودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعونات
تصویر ملعونات
جمع ملعونه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخروطه، از ریشه پارسی سرویان جمع مخروطه (مخروط) : مخروطها، بخشی از هندسه که درباره خواص مقاطع مخروطی بحث کند: ترویج علم آنالیتیک که مخروطات بوده باشد (بزمان ناصرالدین شاه قاجار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوقات
تصویر مخلوقات
آفریدگان و خلایق و جانوارن و موجودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظنونات
تصویر مظنونات
جمع مظنونه، رویزیدگان، گمان بردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنونات
تصویر مکنونات
جمع مکنونه، نهانی ها راز ها جمع مکنونه (مکنون) پنهان داشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملزومه، در فارسی: کار پردازی در تازی: باییدگان جمع ملزومه (ملزوم) یا اداره (دایره) ملزومات. کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحونات
تصویر ملحونات
جمع ملحونه، آهنگین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزومات
تصویر مجزومات
جمع مجزومه (مجزوم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروطات
تصویر مخروطات
((مَ))
جمع مخروطه، مخروط ها، بخشی از هندسه که درباره خواص مقاطع مخروطی بحث می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنونات
تصویر مکنونات
((مَ))
جمع مکنونه (مکنون)، پنهان داشته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزومات
تصویر ملزومات
پیش نیاز ها
فرهنگ واژه فارسی سره
نهفته ها، خیالات، اندیشه ها، افکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مناسبت، مناسب بودن
دیکشنری اردو به فارسی