جدول جو
جدول جو

معنی مخرنطم - جستجوی لغت در جدول جو

مخرنطم
(مُ رَ طِ)
آنکه بلند کند بینی را و تکبر نماید و خشم گیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). متکبری که بینی خود را بلند کند و خشم گیرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروط
تصویر مخروط
از اشکال هندسی، شبیه کله قند، کله قندی، تراشیده شده، خراطی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
در حال خوانده یا نواخته شدن، کسی که آواز می خواند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ شِ)
بزرگ منش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بزرگ منش و متکبر. (ناظم الاطباء) ، گونه گشتۀ لاغر و ترنجیده که بعض اندامش نزدیک بعضی اندام باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). گونه برگشته و لاغر و ترنجیده اندام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ)
موزۀ بینی دراز. (آنندراج) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
افتاده در گل و محکم چسبیده و غیر قادر بر برخاستن. (ناظم الاطباء). در وحل افتاده. (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارتطام. رجوع به ارتطام شود، در کاری افتاده که نتوان از آن بیرون شد. (از آنندراج) (از منتهی الارب). در کاری گرفتار شده که مخرج و مخلصی نیابد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). در رنج و محنت پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء) ، بازدارندۀ پلیدی. (آنندراج). ارتطم و ترطم السلح، حبسه. (متن اللغه). رجوع به ارتطام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ طِ)
بسیار فربه یا خاص است به ستور. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). بسیار فربه و ستور بسیار فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ طِ)
متکبر غضبناک. (منتهی الارب). متکبر غضبناک و باد کرده از خشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه و گوسپند که عادت دارند که شیر منجمد و با زردآب از پستان آنها برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر و یا گوسپندی که بیرون آمدن شیر منجمد و یا زردآب از پستان وی عادت آن باشد. (ناظم الاطباء) ، مار پوست افکنده و یا ماری که به پوست انداختن هر سال عادت دارد. ج، مخاریط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خراشیده شده. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوست کنده شده و رندیده شده. (ناظم الاطباء). تراشیده: آبگینه های بغدادی مجرود و مخروط دیدم که از آن بغدادی به دیناری خریده بودند که به سه درم فروختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 616)،
{{اسم}} جسمی که به شکل گزر یعنی زردک، یک سر آن سطبر و یک سر آن باریک باشد. (غیاث) (آنندراج). هر جسمی که بشکل (کله) قند و یا بار صنوبر باشد. (ناظم الاطباء) :
و آن سیب چو مخروط یکی گوی طبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد.
منوچهری.
، (اصطلاح هندسی) جسمی است که قاعده او دایره باشد یا شکلی دیگر، وز آنجا کمتر همی شود تا نزدیک نقطه سپری شود و او را ستونی باشد قاعده آن مخروط و آن ستون یکی باشد و سر مخروط مرکز آن مخروط و آن ستون یکی باشد و سر مخروط مرکز آن دایره بود که بر بالا بود اگر ستون راست بود مخروط او نیز راست بود، و اگر ستون کژ بود مخروطش نیز کژ بود، و مخروطه همیشه سه یک ستونش باشد، و تیر او آن خط باشد که از سر او به مرکز قاعده آید، و پهلوش آن خط راست است کز سر او به محیط قاعده آید. (التفهیم ص 26). شکلی فضائی است که از مکان خط راست گذرنده بر نقطۀ ثابت ’د’ رأس مخروط و متکی به منحنی مسطح حاصل می شود اگرمنحنی مذکور دایره باشد مخروط را دایرۀ گویند. در حالت خاص وقتی که خط متحرک به دور محوری که با آن متقاطع است دوران نماید مخروط را دوار گویند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی). حجمی که بر اثر دوران کامل یکی مثلث قائم الزاوایه (ب ج د) به دور یکی از دو ضلعی که زاویۀ قائمۀ مثلث را تشکیل میدهند بوجود آید. پایۀ این حجم دایره و شعاع این دایره بالتبع برابر با طول ضلعی از مثلث است که دوران یافته ’ب ج’ و ارتفاع مخروط برابر با طول ضلع دوران کرده ’ب د’ یعنی خطی که از راس مخروط به مرکز دایرۀ قاعده وصل می شود. و مولد مخروط، وتر مثلث قائم الزاویه یعنی خط ’ج د’ است. حجم این جسم برابر است با یک سوم حاصل ضرب طول ارتفاع آن درمساحت قاعده اش و مساحت سطح جانبی مخروط دوار، مساوی است با حاصل ضرب محیط قاعده اش در نصف و طول مولدش و سطح کل مخروط برابر است با حاصل جمع سطح جانبی با سطح قاعده آن.
- مخروط آبرفتی، پنجۀ آبرفتی، از آبرفت هائی است که بوسیلۀ سیلابها در قسمت پائین رودخانه در دامنۀ کم شیب کوهستان جمع می شود و شکل پنجه یا نیمه مخروطی دارد که رأس آن به طرف کوهستان و قاعده آن به طرف دشت است. بخش مخروطمانند یا پنجه مانند آبرفت است که در آن جریان رود وارد دشت میشود یا با جریان رود آرام تری برخورد می کند اینگونه آبرفتها دارای چینه بندی متقاطع هستند وقطعات بزرگ سنگها قسمت رأس مخروط و قسمتهای ریزتر نزدیک قاعده مخروط قرار می گیرند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- مخروط آتشفشانی، بخش مخروطمانندی است که در نتیجۀ خروج مواد مذاب درونی و پس از پایان فعالیت آتشفشان تشکیل می شود و دهانۀ آتشفشان در بخش بالای آن واقع است. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- مخروط دوار. رجوع به مخروط شود.
- مخروط مرکب، نوعی مخروط. آتشفشانی است که معمولاً ابعاد بزرگی دارد و از طبقات متناوب گدازه و سنگها و خاکسترهای آتشفشانی بوجود می آید و به این ترتیب مخروط، ساختمانی شبیه به چینه بندی سنگهای رسوبی پیدا میکند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- مخروط مستدیر، مخروطی که قاعده اش دایره باشد.
- مخروط مستدیر قائم، مخروط دوار. مخروط. رجوع به مخروط شود.
- مخروط ناقص،مخروط ناقص دوار. حجمی است که بر اثر دوران یک ذوزنقۀ قائم الزاویه ’ب ج ک د’ در حول ساق آن ’ب د’ که بر دو قاعده ’ب ج و د ک’ عمود است به دست آید. ساق قائم ذوزنقۀ ’ب د’ ارتفاع و ساق مایل آن ’ج ک’ مولدمخروط ناقص است. به عبارت دیگر اگر مخروط را با صفحه ای بموازات قاعده اش قطع کنیم حجمی که میان این مقطعو قاعده مخروط حاصل می شود مخروط ناقص خواهد بود.
این حجم دو قاعده دارد یکی به شعاع ’د ک’ و دیگری به شعاع ’ب ج’ که اولی را میتوان نتیجۀ مقطع یاد شده و دومی را قاعده مخروط اصلی دانست. حجم این جسم برابر است با یک سوم حاصلضرب طول ارتفاع در حاصل جمع مساحت های دو قاعده و جذر حاصلضرب آنها (واسطۀ هندسی آنها) k00l) _rbکه naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Rnaps/ وnaps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’enaps/naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Rnaps/شعاعهای دو قاعده مخروط ناقص و naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’hnaps/ ارتفاع این حجم یعنی naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Vnaps/ است یاrb naps ssalc=\’tnedni\’ (naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’enaps/naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Bnaps/.naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’BAnaps/+ naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’enaps/naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Bnaps/ + naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Bnaps/) naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’hnaps/ naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’31naps/ = naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Vnaps/naps/rbکه naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’hnaps/ارتفاع و naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Bnaps/ و naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’enaps/naps ssalc=\’thgilhgih\’rid=\’rtl\’Bnaps/ مساحت های دو قاعده مخروط ناقص است.rb\’> a/> مساحت سطح جانبی مخروط ناقص برابر است با حاصل ضرب مجموع محیطهای دو قاعده آن در طول مولدش و سطح کل آن مساوی است با حاصل جمع سطح دو قاعده مخروط ناقص به اضافۀ سطح جانبی آن.rb>- _ (مخروط ناقص دوار
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وِ)
ناقۀ تیزرو. (منتهی الارب). شتر تیزرو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شعری که در وی تصرف خرم کرده باشند. (منتهی الارب). شعری که در وی تصرف خرم کرده باشند یعنی در فعولن ’عولن’ و در مفاعلتن ’فاعلتن’ گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به خرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَطْ طِ)
آن که بازدارد پلیدی را. (آنندراج). کسی که خودداری می کند در دفع پلیدی و غایط خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
سراینده. (آنندراج) (غیاث). سراینده و مغنی و سرودگوینده. (ناظم الاطباء).
- مترنم شدن، ترنم کردن. آواز خواندن. سرودن. مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مترنم گردیدن، مترنم گشتن. مترنم شدن: و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای... مترنم گشت. (از ظفرنامه).
- مترنم گشتن. رجوع به مترنم گردیدن شود.
، کبوتر که بانگ کند. (آنندراج). کبوتر بانگ کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ طِ)
زن درآمده در سن یأس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به اصطلاح علم اشکال هندسی چیزی که یک سر آن مدور و پهن باشد و سر دیگر آن باریک به تدریج بود چنان که شکل گزر باشد. (غیاث) (از آنندراج). هر جسمی که بشکل مخروط باشد. (ناظم الاطباء). آنچه به شکل مخروط باشد. شکلی مجسم که ابتدای او از دایره باشد و هموار و یکسان به تدریج باریکتر میشود تا آنکه سر او به یک نقطه بازآید چنانکه خراط تواند تراشید بر مثال ترنجی که سر او نیک باریک و تیز باشد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صنوبری. کله قندی.
- سطح مخروطی، آن سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولد حاصل شود و آن همواره بر نقطۀ ثابت به نام رأس می گذرد و بر منحنی معینی به اسم هادی متکی است.
- ظل مخروطی، سایه ای به شکل مخروط که بوسیلۀ سیاره ای در جهت مخالف خورشید افکنده شده باشد. (از لاروس).
- مخروطی شکل، هر جسمی که به شکل مخروط باشد. صنوبری شکل.
- مقاطع مخروطی،اگر یک مخروط مستدیر قائم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم بر حسب وضع صفحۀ قاطع یکی از منحنیهای زیر به دست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) ، هذلولی (قطع زاید) ، سهمی (قطع مکانی). این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه که از خواص منحنیهای مذکور بحث می کند مخروطات نامیده می شود. و رجوع به مخروطات و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
خشم گرفتن. (زوزنی). غضبناک شدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ طِ)
زننده بر خرطوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می زند بر خرطوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ طَ)
موزۀ نوک دار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ثِ)
فراهم و مجتمع شونده. (منتهی الارب). فراهم گشته و مجتمع شونده. (ناظم الاطباء) ، رکب مجرنثم، رکب نشانه شونده. (منتهی الارب). پشت زهار و یا فرج بلند برآمده. (ناظم الاطباء). عریض و گویند رکب مجرنثم، ای عریض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رجل مثرنط، مرد احمق گران. (منتهی الارب). مرد ثقیل و گران. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَمْ بِ)
خاموش و دوسنده به زمین و فی المثل: مخرنبق لینباع، ای ساکت لداهیه یریدها. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سر فروافکندۀ خاموش و ساکت. المثل: مخرنبق لینباع، درباره کسی گویند که چون بلا و داهیه ای به وی رسد خاموش و ساکت باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ نِ قَ)
زمین خرگوش بچه ناک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زمینی که دارای بچۀ خرگوش باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ جَ)
عدد بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(در تازی آمده است) : از ریشه پارسی گاو دنبال چرخوکی سرودیس منسوب به مخروط یا سطح مخروطی. سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولدبوجود آید و آن همواره بر نقطه ای ثابت بنام راس میگذرد و بر منحنی معینی باسم هادی متکی است. یا مقاطع مخروطی. اگر یک مخروط مستدیر قایم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم برحسب وضع صفحه قاطع یکی از منحنیهای زیر بدست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) هذلولی (قطع زاید) سهمی (قطع مکافی)، این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه را که از خواص منحنیهای مذکور بحث میکند مخروطات خوانند. یامخروطیان، جمع مخروطی. تیره ایست از گیاهان باز دانه از رده پیدازادان که غالبا در منطقه معتدله میرویند. ساقه این تیره از گیاهان دارای طبقه مولدی است که آوندهای قرصی چوبی میسازد. برگهای آنها عموما باریک و سوزنی و دارای یک رگبرگ دایمی است و درخت همیشه سبز است. در تمام قسمتهای آنها لوله های شیرابه است که صمغهای مختلف ترشح میکنند. این صمغهابیشتر بنام تربانتین موسومند. میوه گیاهان این تیره مرکب و مخروطی شکل است. انواع مهم گیاهان این تیره عبارتند از: کاج سرو ابهل پیرو سرخدار و صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروط
تصویر مخروط
تراشیده شده، یکی از اشکال هندسی که شکل کله قندی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
سراینده و مغنی و سرود گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطم
تصویر خراطم
نومیدک (یائسه زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرنی
تصویر مخرنی
انباری، گیاه دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ))
از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
((مُ تَ رَ نِّ))
آواز خواننده، زمزمه کننده
فرهنگ فارسی معین
آوازخوانان، زمزمه کنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکل هندسی مشابه کله قند، کله قندی، خراطی شده، تراشیده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد