جدول جو
جدول جو

معنی مترنم

مترنم((مُ تَ رَ نِّ))
آواز خواننده، زمزمه کننده
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مترنم

مترنم

مترنم
سراینده. (آنندراج) (غیاث). سراینده و مغنی و سرودگوینده. (ناظم الاطباء).
- مترنم شدن، ترنم کردن. آواز خواندن. سرودن. مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مترنم گردیدن، مترنم گشتن. مترنم شدن: و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای... مترنم گشت. (از ظفرنامه).
- مترنم گشتن. رجوع به مترنم گردیدن شود.
، کبوتر که بانگ کند. (آنندراج). کبوتر بانگ کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مترجم

مترجم
کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه می کند، کنایه از بازگو کننده، بیان کننده مثلاً این شعر مترجم احساسات شاعر است
مترجم
فرهنگ فارسی عمید

مترجم

مترجم
ترجمه شده، مطلبی که از زبانی به زبان دیگر ترجمه شده است
مترجم
فرهنگ فارسی عمید