جدول جو
جدول جو

معنی مخرمد - جستجوی لغت در جدول جو

مخرمد(مُ خَ مِ)
مقیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سرفرودآورندۀ خاموش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرفرودافکندۀ خاموش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرمد
تصویر مرمد
کسی که چشمش درد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ / مُ مَدد)
رجل مرمد، مرد بیمار چشم. (منتهی الارب). رمد کرده شده. (غیاث). آنکه در چشم او رمد باشد. (از اقرب الموارد). أرمد. مبتلا به رمد. دردگین چشم.
- نامرمد، مقابل مرمد:
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
پشته یا کوه که منفرد باشد از یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج). پشته و کوه منفرد. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، مخرم الجبل، بینی کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از آنندراج). بینی و دماغۀ کوه. (ناظم الاطباء) ، و کذلک مخرم السیل. ج، مخارم و آن دهانها راه کوه باشد. (منتهی الارب). مخرم السیل، جزء پیشین از توجبه. ج، مخارم. (ناظم الاطباء) : از نهیب آن لشکر با پناه کوهی حصین نشست و به مخرمی میان دو کوه بلند التجا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 350). و رجوع به مخارم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ را)
نام یکی از محله های بغداداست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72). محله ای است به بغداد مر یزید بن مخرم را. (منتهی الارب) (آنندراج). محله ای است در بغداد که بین رصافه و نهر معلی واقع شده و خانه سلاطین خلف در آن بوده است که آن خانه ها را امام ناصر منسوب به مخرم بن یزید خراب کرد و بعضی گفته اند که از اقطاعات عمر بن الخطاب بود. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
ابن حزن بن زیاد بن الحارث بن کعب المذحجی. یکی از شعرای دوران جاهلیت است، و به نام مادرش ’فکهه’ شهرت داست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرگ از بیخ برکننده مردم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
خاموش شده. آرام شده. ساکن شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
فرونشانندۀزبانۀ آتش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که فرومی نشاند زبانۀ آتش را. (ناظم الاطباء) ، آرمیده و خاموش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخماد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَمْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر ترمید. رجوع به ترمید شود. بریان کرده در خاکستر گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خاکسترآلود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
شرم کننده و خاموش از خواری نه از حیا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شرمسار و ساکت و بی صدا و آنکه از شرم و حیا آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، مائل گردنده به لهو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل به لهو و لعب. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخراد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
منسوب است به مخرم محله ای به بغداد که گروه کثیری بدان نسبت دارند و رجوع به مخرم و الانساب سمعانی ج 2 ص 514 ورق ب و 514 ورق الف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ مَ)
بناء مقرمد، بنائی به خشت پخته و سنگ برآورده. (مهذب الاسماء). به خشت پخته یعنی آجر برآورده. (صراح). به خشت پخته و سنگ برآورده یا بنای بلند بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حوض مقرمد، حوض تنگ. (از اقرب الموارد) ، ثوب مقرمد، جامۀ زعفرانی رنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ مَ)
ابن نوفل بن اهیب بن عبد مناف الزهری القرشی، مکنی به ابوصفوان یکی از اصحاب پیغمبر و عالم به انساب عرب بود. وی عمری طولانی داشت و در حدود 115 سال زندگی کرد و در زمان عثمان نابینا شد و در سال 54 هجری قمری در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رَ مَ)
گوسپند بریده گوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درد مند چشم چشم دردناک مقابل نامردمد: مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است (مثنوی)، کسی که بدرد چشم مبتلاست
فرهنگ لغت هوشیار
پشته تک، بینی کوه شکافتنی بریدنی پشته و کوهی که منفرد باشد، بینی کوه جمع مخارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
((مَ رِ))
بینی کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرمد
تصویر مرمد
((مُ مَ))
کسی که چشم درد دارد
فرهنگ فارسی معین
زیندار، درختچه ای با برگ ها و گل های زیبا
فرهنگ گویش مازندرانی