جدول جو
جدول جو

معنی مخرفش - جستجوی لغت در جدول جو

مخرفش(مُ خَ فَ)
نیکو آمیخته شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارفش
تصویر مارفش
ماروش مانند مار، شبیه مار، مارسان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
گوسفندی که بره زاید در خریف. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گوسفندی که در خریف می زاید. (ناظم الاطباء) ، ناقه که بچه زاید در همان وقت که آبستن شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ماده شتری که بچه می زاید در مثل همان وقتی که آبستن شده بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُخَ ف فِ)
بر زمین افکننده و پاسپرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بر زمین می افکند و پاسپر می کند. (ناظم الاطباء) ، بدن ضعیف. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البدن. (ناظم الاطباء) ، ویران کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
خوشۀ زراعت که برآید سر آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشتی که سر خوشۀ وی برآمده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
به معنی مخراش است. و رجوع به مخراش و مخرشه شود
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
خرمای چیدۀ تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بستان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رستۀ میان دو قطار خرمابن که خرماچین از هریک از آنها که خواهد چیدن تواند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راه فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). راه راست. (از ناظم الاطباء) ، موضع چیدن خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خراشیده شده، مشتق از خرش بالفتح که به معنی خراشیدن است و در این لفظ نوعی از قبیل توافق لسانین است در عربی و فارسی. (غیاث) (آنندراج) ، شتری که بر وی داغ خراش نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ فِ)
فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج). واسع. (محیط المحیط). فراخ و گشاده و واسع. (ناظم الاطباء). عیش مخرفج، عیش فراخ. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چوب خطکش چرم دوزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چوب سرکج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخرش و مخرشه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مار مانند. ماروش. همچون مار به روی و خوی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کنایه از ضحاک ماران است. (برهان) (آنندراج). مارسار. (از فرهنگ رشیدی). لقب ضحاک تازی است. (ناظم الاطباء) :
بباید فریدون به شاهنشهی
از آن مارفش کرد گیتی تهی.
(گرشاسب نامه).
کس ار دیدمی من سزای شهی
از این مارفش کردمی جان تهی.
(گرشاسب نامه).
دگر گفت ضحاک شاه جهان
شنیده ست گفتارت اندر نهان
مرا مارفش خواندی و بدسرشت
مرا نام بردی به گفتار زشت.
اسدی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
سنگ پا. (از دزی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَلْ لُ)
بد صحبت کردن. (از دزی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
نعت فاعلی از ارفاش. رجوع به ارفاش شود، عیاش و بی پروا در مباشرت زنان و خوردن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
زنبیل خرد که خرمای تر و نفیس چیده در آن گذارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنبیل میوه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخرش
تصویر مخرش
مخراش: بنگرید به مخراش چوب سرکج، چوب خط کش چرم دوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروش
تصویر مخروش
از ریشه پارسی خراشیده خراشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
پکمال (خط کش خط کش چرمگران)، کجه چوب سر کج چوب سر کج، خط کش چرم دوزان
فرهنگ لغت هوشیار
شبیه به مار مارمانند، ضحاک: دگر گفت ضحاک شاه جهان شنیدست گفتارت اندر نهان. مرا مارفش خواندی و بدسرشت مرا نام بردی بگفتار زشت. (اسدی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخراش
تصویر مخراش
((مِ))
چوب سر کج، خط کش چرم دوزان
فرهنگ فارسی معین
خراشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی