جدول جو
جدول جو

معنی مخذم - جستجوی لغت در جدول جو

مخذم(مِ ذَ)
تیغ بران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شمشیر برنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخذّم شود
لغت نامه دهخدا
مخذم(مُ خَذْ ذِ)
برنده و پاره پاره کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). کسی که می برد و پاره پاره میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخدیم و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
مخذم(مُ خَذْ ذَ)
شمشیر که زود برد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر تیزو برنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیم
تصویر مخیم
جایی که در آن خیمه برپا کرده باشند، خیمه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَشْ شَ)
مرد مست بی خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخشم و تخشیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثَ)
نعل مخثم، کفش پهناور نوک دار. (ناظم الاطباء). و رجوع مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
گوز مالیدۀ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). گردوی مالیدۀ املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَتْ تَ)
مهرکرده شده و مقفل. (غیاث). نیک مهر کرده شده و مقفل. (آنندراج). از روی بصیرت مهر کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کف اطاق خاتمکاری کرده با قطعاتی از سنگ و آجرو جز آن یا از سطحی مزین به نقشه های مختلف که بدینسان شبیه به موزائیک در حد عالی خواهد بود. (از دزی ج 1 ص 352) ، در تدوال به نوعی پارچۀ رنگی اطلاق میشود که دارای نقش های چهارضلعی و هشت ضلعی سفید بر زمینۀ آبی است. (از دزی ج 1 ص 352) :
از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند
وز حبر کاغذی به محبر نوشته اند.
نظام قاری (دیوان البسه ص 23).
همچو قطنی به نرم دست حریر
چون مختم ندیم کمخائیم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 91).
رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. نظام قاری (دیوان البسۀ نظام قاری ص 140).
، ستور که در دست و پاهای آن اندک سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسبی که در دست و پای آن اندکی سپیدی باشد. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَم م)
روبندۀ خانه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پاک کننده چاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برنده و قطعکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اختمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شِ)
بوی تند و تیز و مست کننده و برآغالنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زَ)
آنکه دیوار بینی وی سوراخ باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زِ)
آنکه در بینی شتر، خزامه یعنی حلقۀ مویین می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرگ از بیخ برکننده مردم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
ابن حزن بن زیاد بن الحارث بن کعب المذحجی. یکی از شعرای دوران جاهلیت است، و به نام مادرش ’فکهه’ شهرت داست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مَ را)
نام یکی از محله های بغداداست. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72). محله ای است به بغداد مر یزید بن مخرم را. (منتهی الارب) (آنندراج). محله ای است در بغداد که بین رصافه و نهر معلی واقع شده و خانه سلاطین خلف در آن بوده است که آن خانه ها را امام ناصر منسوب به مخرم بن یزید خراب کرد و بعضی گفته اند که از اقطاعات عمر بن الخطاب بود. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
پشته یا کوه که منفرد باشد از یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج). پشته و کوه منفرد. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، مخرم الجبل، بینی کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از آنندراج). بینی و دماغۀ کوه. (ناظم الاطباء) ، و کذلک مخرم السیل. ج، مخارم و آن دهانها راه کوه باشد. (منتهی الارب). مخرم السیل، جزء پیشین از توجبه. ج، مخارم. (ناظم الاطباء) : از نهیب آن لشکر با پناه کوهی حصین نشست و به مخرمی میان دو کوه بلند التجا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 350). و رجوع به مخارم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذِ)
مقیم گردیده برای تفقد بچۀ خود. ظبیه مخذل، ماده آهوی مقیم برای تفقد و نگاهداری بچۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اخذال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثِ)
پهناور گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که عریض و پهناور می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تخثیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُخْ یَ)
جای بر پا کردن خیمه. (آنندراج) (ازغیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جائی که درآن اقامت کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به اخیام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ)
آنکه چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در چادر می آید، آنکه مقیم می گردد در جائی. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تخییم شود
لغت نامه دهخدا
(مِخْ یَ)
گردآورده شدن دروده های کشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنچه از کشتهای دروده جمعآوری کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
شمشیر برنده و تیز. (آنندراج). سیف حذیم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به تکلف بریدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَذْ ذِ)
بر خذلان گذارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سبب می شود خذلان...میان دوستان و کسان خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخذیل شود، حقیر و ذلیل کننده، ترکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخطم
تصویر مخطم
بینی، نوک افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختم
تصویر مختم
مهر کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخذی
تصویر مخذی
رام کننده خوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پشته تک، بینی کوه شکافتنی بریدنی پشته و کوهی که منفرد باشد، بینی کوه جمع مخارم
فرهنگ لغت هوشیار
تاژ گاه چادر گاه، لشکرگاه جایی که در آن خیمه زنند خیمه گاه: و محلی که مجال انداختن عراده و منجنیق بود مخیم نزول همایون ساخت، اردوگاه معسکر
فرهنگ لغت هوشیار
خورده دار لوری دار (لوری جذام) خوره ای کار آزموده، لوری دار خوره ای برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبذم
تصویر مبذم
توانا پر توان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیم
تصویر مخیم
((مُ خَ یَّ))
جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه، اردوگاه، معسکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
((مَ رِ))
بینی کوه
فرهنگ فارسی معین