کباب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر نبات که اعلای وی خورده و بریده شده باشد یا بریده شده اطراف آن و پاره پاره کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پاره پاره شده و قیمه شده و خردشده بدون آنکه از هم جدا گردد و گیاه که بالای وی خورده و بریده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
کباب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر نبات که اعلای وی خورده و بریده شده باشد یا بریده شده اطراف آن و پاره پاره کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پاره پاره شده و قیمه شده و خردشده بدون آنکه از هم جدا گردد و گیاه که بالای وی خورده و بریده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
آنکه بارها در حرب فریب خورده باشد و مجرب شده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بارها در جنگ فریب خورده و آزموده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخدّع شود
آنکه بارها در حرب فریب خورده باشد و مجرب شده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بارها در جنگ فریب خورده و آزموده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُخَدَّع شود
بر خذلان گذارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سبب می شود خذلان...میان دوستان و کسان خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخذیل شود، حقیر و ذلیل کننده، ترکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
بر خذلان گذارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سبب می شود خذلان...میان دوستان و کسان خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخذیل شود، حقیر و ذلیل کننده، ترکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
فروتن گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلان سالی که پست گردن گرداند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کلانی سال وی را پست و سرافکنده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که نرم کند سخن را برای زن. (آنندراج). کسی که برای زن سخن نرم می راند. (ناظم الاطباء)
فروتن گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلان سالی که پست گردن گرداند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کلانی سال وی را پست و سرافکنده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که نرم کند سخن را برای زن. (آنندراج). کسی که برای زن سخن نرم می راند. (ناظم الاطباء)
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه کم و اندک می گرداند. (ناظم الاطباء) ، توجبه که پهلوهای وادی را شکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وادی که سیل پهلوهای آن را شکسته باشد. (ناظم الاطباء) ، اداکننده وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اداکننده وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویع شود
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه کم و اندک می گرداند. (ناظم الاطباء) ، توجبه که پهلوهای وادی را شکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وادی که سیل پهلوهای آن را شکسته باشد. (ناظم الاطباء) ، اداکننده وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اداکننده وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویع شود
مرد مختلف الاخلاق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء) ، ثوب مخرع، لباس زردرنگ. (از اقرب الموارد) ، رجل مخرع،کسی که در راه باطل گام می نهد. (از اقرب الموارد)
مرد مختلف الاخلاق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء) ، ثوب مخرع، لباس زردرنگ. (از اقرب الموارد) ، رجل مخرع،کسی که در راه باطل گام می نهد. (از اقرب الموارد)
مرد ضعیف و سست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد مبهوت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آنکه مس ّ جن داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد جن زده و مجنون. (ناظم الاطباء) ، از یکدیگر جدا و منفک شده: رجل مخلع الالیتین، مرد که هر دو سرینش از هم جدا باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تخلیع شود، گرفتار فالج. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، (اصطلاح عروض) بیتی که در آن تصرف تخلیع کرده باشند، یعنی مستفعلن را در عروض بسیط مبدل به مفعولن کرده باشند. (ناظم الاطباء). بیت که در آن تصرف تخلیع کرده باشند. (آنندراج). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل بماند بسکون لام، مفعولن بجای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند، برای آنکه هر چه از وتد کم کنند بقطع توان کرد و چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود متفعل بماند فعولن بجای آن بنهند و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آن را مخلع خوانند. یعنی دست بریده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 56) خلعت داده شده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - مخلع شدن، به خلعت آراسته شدن: سهام الدوله به خلعت سرداری، شمشیر مرصع، شرابه مروارید مخلع شد. (سفرنامۀ ناصرالدین شاه، از فرهنگ فارسی معین). - مخلع کردن، خلعت دادن. به خلعت آراسته نمودن: درورود به منزل، شهبازخان را مخلع نموده به خدمت عمل خوی و سلماس سرافراز فرمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 268)
مرد ضعیف و سست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد مبهوت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آنکه مس ّ جن داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد جن زده و مجنون. (ناظم الاطباء) ، از یکدیگر جدا و منفک شده: رجل مخلع الالیتین، مرد که هر دو سرینش از هم جدا باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تخلیع شود، گرفتار فالج. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، (اصطلاح عروض) بیتی که در آن تصرف تخلیع کرده باشند، یعنی مستفعلن را در عروض بسیط مبدل به مفعولن کرده باشند. (ناظم الاطباء). بیت که در آن تصرف تخلیع کرده باشند. (آنندراج). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل بماند بسکون لام، مفعولن بجای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند، برای آنکه هر چه از وتد کم کنند بقطع توان کرد و چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مُتَفْعل بماند فعولن بجای آن بنهند و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آن را مخلع خوانند. یعنی دست بریده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 56) خلعت داده شده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - مخلع شدن، به خلعت آراسته شدن: سهام الدوله به خلعت سرداری، شمشیر مرصع، شرابه مروارید مخلع شد. (سفرنامۀ ناصرالدین شاه، از فرهنگ فارسی معین). - مخلع کردن، خلعت دادن. به خلعت آراسته نمودن: درورود به منزل، شهبازخان را مخلع نموده به خدمت عمل خوی و سلماس سرافراز فرمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 268)