جدول جو
جدول جو

معنی مختوت - جستجوی لغت در جدول جو

مختوت
(مُ تَ وِ)
باز فرودآینده از هوا بر شکار، برای گرفتن آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گیرندۀ سخن و بیاد دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیرکننده به شب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ربایندۀ گوسفند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اختیات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختوم
تصویر مختوم
مهر شده، به آخررسانیده شده، انجام یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتوت
تصویر مشتوت
چوبی در دستگاه بافندگی که پارچه بر آن پیچیده می شود، نورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختون
تصویر مختون
ختنه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
در اصطلاح صرفیان، نام حرفی است از حروف تهجی و آن عبارت است از تاء دو نقطه در بالا. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرد جو تر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، آشورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتوت کردن، سرشتن. مالیدن. ساییدن و نرم کردن: عصارۀ لحیهالتیس و اقاقیا در شراب با ماءالعسل حل کنند و داروها بدان ملتوت کنند یعنی بر آن بمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ریزه ریزه نموده شده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). شکسته شده و ریزریزشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریزاننده. ریزریزکرده. فتیت. مکسوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شکافته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقطوع. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی مذکر از بت. نکاح مبتوت، عقد دائم. و نکاح غیرمبتوت، متعه. عقد انقطاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کفته بینی و کفته لب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت مردم ماوراءالنهر، خرس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهرکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرکرده شده. (ناظم الاطباء) :
همتت پشت دست زد کان را
زر شد از مهر خاتمت مختوم.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 226).
و رجوع به ختم شود.
- رحیق مختوم،شراب خالص مهر شده. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 242) :
کنار چشمۀ کوثر رسد به روزه گشای
رحیق مختوم از حق به گاه شام و سحر.
سوزنی.
نبود عجب ز دولت شاه ار به نام تو
گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ.
سوزنی (دیوان ص 61)
، مقفل و بند کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، به آخر رسانیده وتمام کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کمال یافته، پیمانۀ صاع. (آنندراج). (ناظم الاطباء). صاع. (اقرب الموارد). در حدیث آمده است که: الوسق ستون مختوماً. ج، مخاتیم. (از اقرب الموارد). یک ششم قفیز معدل. (مفاتیح العلوم) ، قرص مختوم و طین مختوم، از داروهای قدیمی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نیزه زننده اسب را در خوا یعنی میان پاها و دستهای وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیزه زننده در میان دست و پاهای اسب. (ناظم الاطباء) ، سباع و درنده ای که دزدد بچۀ گاو را و بخورد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حیوان درنده ای که بدزدد بچۀ گاو را و بخورد آن را. (ناظم الاطباء) ، عقل رفته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عقل و خرد رفته. (ناظم الاطباء) ، گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیرنده و رباینده. (ناظم الاطباء). رجوع به اختوا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ختنه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ختین شود.
- غلام مختون، کودک ختنه کرده شده. (ناظم الاطباء).
- جاریه مختونه، دخترختنه کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
کم مال و اندک مایه. (آنندراج) ، کاسته و کم شده. (ناظم الاطباء) ، کسی که وقت و بی وقت به عزم زیارت و ملاقات می آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تُوو)
از ’خ ت و’، ثوب مختو، جامۀ ریشه و پرزۀ آن بافته شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ ریشه بافته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به ختو شود
لغت نامه دهخدا
پراکنده، تار درپاچه چوب جولاهان که بر آن پارچه وقت بافتن پیچند نورد: به دفه جد و ماسوره و کلاوه چرخ به آبگیر و به مشتوت ومیخ کوب و طناب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختوم
تصویر مختوم
پایان یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختون
تصویر مختون
خروهه بریده ختنه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتوت
تصویر مشتوت
((مَ))
چوب جولاهان که بر آن پارچه را وقت بافتن پیچند، نورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختوم
تصویر مختوم
مهر کرده شده، به آخر رسانیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختون
تصویر مختون
((مَ))
ختنه شده
فرهنگ فارسی معین
ختنه شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به پایان رسیده، مختومه، پایان یافته، ختم شده، سربه مهر، مقفل، مهر، مهرشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد