جدول جو
جدول جو

معنی مختفی - جستجوی لغت در جدول جو

مختفی
پنهان، نهان، پوشیده
تصویری از مختفی
تصویر مختفی
فرهنگ فارسی عمید
مختفی(مُ تَ)
نهان و پوشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نهان و پوشیده و پنهان شده. (ناظم الاطباء) :
نور حس با این غلیظی مختفی است
چون خفی نبود ضیائی کان صفی است.
مولوی.
بند تقدیر و قضای مختفی
هان نبیند آن بجز جان صفی.
مولوی.
، بیرون آورنده و آشکاراکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نباش یعنی کفن آهنج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) نباش و کفن آهنج. (ناظم الاطباء). کفن دزد. (مهذب الاسماء) ، پنهان کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختفاء شود
لغت نامه دهخدا
مختفی
پنهان شونده، نهان
تصویری از مختفی
تصویر مختفی
فرهنگ لغت هوشیار
مختفی((مُ تَ))
پنهان شده، پنهان شونده
تصویری از مختفی
تصویر مختفی
فرهنگ فارسی معین
مختفی
پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته
متضاد: آشکار، پیدا، ظاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقتفی
تصویر مقتفی
از پی کسی رونده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتفی
تصویر منتفی
نیست شونده، نیست شده، نیست و نابود، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
پنهان و مخفی شده. مختبی ٔ:
هیچ می گویند کان خانه تهی است
بلکه صاحب خانه جان مختبی است.
مولوی.
و رجوع به اختباء شود.
- مختبی کردن، پنهان کردن:
کرده یوسف را نهان و مختبی
حیلت اخوان ز یعقوب نبی.
مولوی.
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
دختری که خویشتن را ختنه کند و ختنه کرده. (آنندراج) ، کسی که فرود می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختفاض و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گام زننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، درگذرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَصْ صی)
مخصوص و اختصاص داده شده بدون مشارکت غیری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مختص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خصی کننده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب). اخته کننده و کسی که خود را خصی می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’خ ت و’، ناقص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ناقص و ناتمام. (ناظم الاطباء) ، شکسته شده از اندوه و بیم و مرض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ذلیل. (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که میفروشد متاع و کالا را، یگان یگان و به تفاریق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختتاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کافی و بسنده کننده به چیزی. (غیاث) (آنندراج). بسنده کرده و راضی و خشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکتفاء شود، در نزد حکماء، کسی است که به وی آنچه ممکن باشد از تحصیل کمالات مانند نفوس سماوی عطا شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که دور سازد کسی را از جای وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، از بیخ برکننده و براندازنده و بر باد دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نیزه زننده اسب را در خوا یعنی میان پاها و دستهای وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیزه زننده در میان دست و پاهای اسب. (ناظم الاطباء) ، سباع و درنده ای که دزدد بچۀ گاو را و بخورد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حیوان درنده ای که بدزدد بچۀ گاو را و بخورد آن را. (ناظم الاطباء) ، عقل رفته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عقل و خرد رفته. (ناظم الاطباء) ، گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیرنده و رباینده. (ناظم الاطباء). رجوع به اختوا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خواهندۀ خیر و روزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بخشوده. عفو کرده شده:
مست و بنگی را طلاق و بیع نیست
همچو طفل است و معاف و معتفی است.
مولوی.
و رجوع به اعتفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فا)
برگزیده شده. (ناظم الاطباء) ، مقتفی به، مؤثر مکرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از عقب درآینده. (غیاث) (آنندراج). کسی که پیروی می کند دیگری را. (ناظم الاطباء). از پی رونده. پیروی کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نک پیاپی کاروانها مقتفی
زین شکاف در که هست آن مختفی.
(منسوب به مولوی، مثنوی چ خاور ص 178).
، آنکه چیزی را برمی گزیند و آن را مخصوص خویشتن می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
سی ویکمین خلیفۀ عباسی. رجوع به محمد بن احمد مقتفی و رجوع به الکامل ابن اثیر چ بیروت ج 11 ص 42 و تجارب السلف ص 306 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 364 و تاریخ الخلفاء ص 290 و 293 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نیست شونده. (غیاث). نیست شونده و دورشونده و یکسوی گردنده. (آنندراج). دورشده و یکسوگردیده و نیست و نابود شده. (ناظم الاطباء). از بین رونده. از میان رفته. سپری شده: چه روح در این کشف به مشاهده متفرد بودو کذب از او منتفی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 173).
- منتفی شدن، از میان رفتن. از بین رفتن. سپری شدن: پس وسایط منتفی شود و ترتب و تضاد برخیزد و مبداء و معاد یکی شود. (اخلاق ناصری). چون به نهایت رسد التذاذ منتفی شود. (اخلاق ناصری). عوارض هر دو نفس بهیمی و سبعی... جمله در او منتفی و ناچیز شوند. (اخلاق ناصری). بدین توحید اکثری از رسوم بشریت منتفی شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 21). برمثال نور ماهتاب که به ظهور او بعضی از اجزای ظلمت منتفی شود و اکثر همچنان باقی ماند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 21).
- منتفی گردیدن (گشتن) ، منتفی شدن: شدت آن حال منتفی گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). پس اگر منتفی نگردد مدتی بر صوم و تقلیل طعام مداومت نمایند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 259). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
گوراب جنبنده و طپنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اختفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شفایابنده. (آنندراج). دارای نقاهت و به شده از بیماری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از بیخ برکننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به محتفی ٔ شود، پای برهنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوازنده و نوازش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتفی
تصویر ملتفی
دیدار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
یکسو گردنده، دور شونده، نیست شونده نیست شونده نابود گردنده، دور شونده بیکسو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتفی
تصویر مکتفی
کافی و بسنده کننده بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتفی
تصویر مقتفی
از پس آینده سپس آینده از پی کسی رونده در پی در آینده پیروی کننده: (نک پیاپی کاروانها مقتفی زین شکاف در که هست آن مختفی) (مثنوی. نیک. 149: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتفی
تصویر مشتفی
بهبود یابنده درمان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلفی
تصویر مختلفی
مختلف بودن اختلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلی
تصویر مختلی
در رونده، برکننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتفی
تصویر مقتفی
((مُ تَ))
از پی کسی رونده، در پی در آینده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتفی
تصویر منتفی
((مُ تَ))
نیست و نابود گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتفی
تصویر مکتفی
((مُ تَ))
اکتفا کننده
فرهنگ فارسی معین
برطرف، رد، رفع، نفی، نفی شده، انجام نشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد