جدول جو
جدول جو

معنی مختصر - جستجوی لغت در جدول جو

مختصر
کم، ناچیز، کوتاه، مجمل، حقیر، ناچیز، مطلب کوتاه و مجمل
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
فرهنگ فارسی عمید
مختصر
(مُ تَ)
قریه ای است سه فرسخی میانۀ جنوب و مغرب آباده. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
مختصر
(مُ تَ صَ)
چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. (آنندراج). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال. کوتاه و کم و برگزیده. منتخب و کوتاه شده. (ناظم الاطباء) :
من مدحت او چونکه همی مختصر آرم
آری چو سخن نیک بود مختصر آید.
فرخی.
و بنده ملطفه ای پرداخته بود مختصر، این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی ادیب ص 360).
وگرت رغبت باشد که درآئی زین در
بشنو از من سخنی کین سخن مختصر است.
ناصرخسرو.
من مدحت تو گفت ندانم همی تمام
مانند تو توئی و سخن گشت مختصر.
مسعودسعد (دیوان ص 199).
آن خلق را پیمبر دیگر تو می بدی
کت هست علم آن وسخن گشت مختصر.
مسعودسعد.
از این مختصر آمد تا به ملال نینجامد. (گلستان).
- مختصر کردن، کوتاه کردن و کم کردن. (ناظم الاطباء). کوتاه و مجمل کردن مطلبی وسخنی:
چو مدح تو می گفت نتوان تمام
همین جای کردم سخن مختصر.
مسعودسعد.
مختصر کردم چو آمد ده پدید
خود نبود آن ده ره دیگر گزید.
مولوی.
، اندک. قلیل. (ناظم الاطباء). خرد. کوتاه:
برگ مهمانی تو ساخته ام
گرچه بس ساخته ای مختصر است.
خاقانی.
گر عزیز است عمر مختصر است
من بدین عمر مختصر چه کنم.
عطار.
دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزی است جاه مختصرش.
سعدی.
- مختصرنظر، کوتاه نظر:
نظر همی کنم ار چند مختصرنظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 199).
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مختصرنظری، کوتاه نظری. (از آنندراج) :
تا کی به مختصرنظری جسم و جان نهی
این از فروغ آتش و آن از نمای خاک.
خاقانی (آنندراج).
و رجوع به ترکیب قبل شود.
، کوچک و حقیر:
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه درپی هر صید مختصر نرود.
حافظ.
، حقیر. ناچیز. (ناظم الاطباء). بی ارزش:
نزدیک تو کیهان مختصر شد
هر چیز جهان مختصر نباشد.
ناصرخسرو.
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب
چه وام خیزد از این مختصر پدیدار است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 842).
من که خاقانیم نموداری
مختصر دیده ام ز طالعخویش.
خاقانی.
مقدور من سری است که درپایت افکنم
گر زانکه التفات بدین مختصر کنی.
سعدی.
این چنین مختصری ساخته شد
که دو عالم ببرش مختصراند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 859).
- مختصرشکل، خرداندام. حقیرالجثه: خرسی دستور مملکت او بود همیشه اندیشۀ آن کردی که این دو یار مختصرشکل که رجوع به معظمات امور با ایشان است روزی به تعرض منصب من متصدی شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 104).
- مختصر گرفتن، ناچیز شمردن. حقیر و بی اهمیت دانستن:
هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد
اگر چه کار بزرگ است مختصر گیرند.
سعدی.
، فرومایه. (ناظم الاطباء) ، ناچیز. پست:
آن زبانی که نباشد سخنش همره دل
نشمرد جان خردمند بجز مختصرش.
سنائی.
نظر همی کنم ار چند مختصرنظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم.
سنائی.
، کوچک. که مساحت آن بسیار نیست. محدود: مسقط رأس او (کرکوز) دیهی است مختصر بر چهارفرسنگی ’بیش بالیغ’ نام آن یرلیغ. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 225). به حکم آنکه این خطۀ مختصر که مسقط رأس این ضعیف است در تصرف دیوان این پادشاه بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 13).
، بی اهمیت. پست: تا به کاری مختصرش نصب کردند. (گلستان) ، ناقص و ناتمام:
گفته بودی که تمامم به وفا
برو ای شوخ که بس مختصری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 690)
لغت نامه دهخدا
مختصر
(مُ تَ صِ)
کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که نزدیک ترین راه را در رفتن می گیرد. (ناظم الاطباء) ، کوتاه کننده سخن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گیرنده به دست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، دورکننده زوائد را از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختصار شود
لغت نامه دهخدا
مختصر
کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن، کوتاه کننده سخن، کوتاه و کم و برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
مختصر
((مُ تَ صَ))
کوتاه شده
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
فرهنگ فارسی معین
مختصر
ناچیز، کوتاه
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
فرهنگ واژه فارسی سره
مختصر
انموذج، زبده، گزیده، خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح
متضاد: مفصل، مطول، فشرده، کوتاه، حقیر، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، سردستی، کم، اندک
متضاد: زیاد، بسیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مختصر
مختصرٌ
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به عربی
مختصر
Concise, Pithy, Terse, Succinct
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مختصر
concis, succinct, bref
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مختصر
beknopt
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به هلندی
مختصر
مختصر
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به اردو
مختصر
conciso, sucinto, breve
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مختصر
prägnant, knapp, kurz
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به آلمانی
مختصر
zwięzły
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به لهستانی
مختصر
лаконичный , лаконичный , сжато
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به روسی
مختصر
مختصر، کوتاه
دیکشنری اردو به فارسی
مختصر
fupi, kifupi
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مختصر
กระชับ , กระชับ
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به تایلندی
مختصر
conciso, sucinto, breve
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مختصر
תמציתי , תמציתי , תמציתי , תמציתי
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به عبری
مختصر
簡潔な , 簡潔な , 簡潔な
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مختصر
简洁的
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به چینی
مختصر
간결한 , 간결한
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به کره ای
مختصر
лаконічний , лаконічний , стиснутий
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مختصر
ringkas, singkat
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مختصر
সংক্ষিপ্ত , সংক্ষিপ্ত , সংক্ষিপ্ত
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به بنگالی
مختصر
संक्षिप्त , संक्षिप्त , संक्षिप्त
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به هندی
مختصر
conciso, succinto, breve
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مختصر
özlü, kısa
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختار
تصویر مختار
(پسرانه)
صاحب اختیار، برگزیده، منتخب، آنکه در انجام دادن یا انجام ندادن کاری آزاد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مختصرا
تصویر مختصرا
بطور کوتاهی کلام و اختصار، به کوتاهی بطور اختصار باختصار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختصرا
تصویر مختصرا
به کوتاهی، گزیده
فرهنگ واژه فارسی سره
کوتاهی، مخفّف
دیکشنری اردو به فارسی