جدول جو
جدول جو

معنی مختدم - جستجوی لغت در جدول جو

مختدم(مُ تَ دِ)
خدمت کننده. (آنندراج). کسی که خدمت خود می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که خادم می خواهد و از کسی خدمت میخواهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختدام شود
لغت نامه دهخدا
مختدم
خدمت کننده، آنکه خادم میخواهد
تصویری از مختدم
تصویر مختدم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختتم
تصویر مختتم
به پایان برنده، به انجام رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختوم
تصویر مختوم
مهر شده، به آخررسانیده شده، انجام یافته
فرهنگ فارسی عمید
(مِ دَ)
شمشیر تیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
پنهان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پنهان و تنها. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختدار و تخدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
از بیخ برکننده و برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برباددهنده و تلف کننده و رباینده و برنده و شکافنده و از بیخ برکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخترام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
وزرا، اهل و عیال و سایر اهل البیت، نوکرها و غلامها و برده ها و خواجه ها. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به جلدی و چالاکی می رباید. (ناظم الاطباء) ، آن که جامه را می برد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختداف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
فریبنده، بدخواه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختداع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِنْ)
مستدمی. نعت فاعلی از استدماء. رجوع به مستدمی و استدماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
به پایان برنده. نقیض مفتتح. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پایان برنده و به انجام رساننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
خصومت کننده. (غیاث). با یگدیگر خصومت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به مخاصمه و مناقشه و نزاع کننده و مناقشه کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختصام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
پریشان و مضطر. (آنندراج) (از منتهی الارب). مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سینه زننده در نوحه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). زنی که در نوحه بر سینه می زند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التدام شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
گوز مالیدۀ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). گردوی مالیدۀ املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَتْ تَ)
مهرکرده شده و مقفل. (غیاث). نیک مهر کرده شده و مقفل. (آنندراج). از روی بصیرت مهر کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کف اطاق خاتمکاری کرده با قطعاتی از سنگ و آجرو جز آن یا از سطحی مزین به نقشه های مختلف که بدینسان شبیه به موزائیک در حد عالی خواهد بود. (از دزی ج 1 ص 352) ، در تدوال به نوعی پارچۀ رنگی اطلاق میشود که دارای نقش های چهارضلعی و هشت ضلعی سفید بر زمینۀ آبی است. (از دزی ج 1 ص 352) :
از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند
وز حبر کاغذی به محبر نوشته اند.
نظام قاری (دیوان البسه ص 23).
همچو قطنی به نرم دست حریر
چون مختم ندیم کمخائیم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 91).
رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. نظام قاری (دیوان البسۀ نظام قاری ص 140).
، ستور که در دست و پاهای آن اندک سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسبی که در دست و پای آن اندکی سپیدی باشد. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَم م)
روبندۀ خانه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پاک کننده چاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برنده و قطعکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اختمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرَ)
مرده و فوت شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
برنده و قطعکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیرکه می برد غلاف خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختضام شود، کسی که تیز می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، عطاکننده و بخشنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت مردم ماوراءالنهر، خرس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهرکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهرکرده شده. (ناظم الاطباء) :
همتت پشت دست زد کان را
زر شد از مهر خاتمت مختوم.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 226).
و رجوع به ختم شود.
- رحیق مختوم،شراب خالص مهر شده. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 242) :
کنار چشمۀ کوثر رسد به روزه گشای
رحیق مختوم از حق به گاه شام و سحر.
سوزنی.
نبود عجب ز دولت شاه ار به نام تو
گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ.
سوزنی (دیوان ص 61)
، مقفل و بند کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، به آخر رسانیده وتمام کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کمال یافته، پیمانۀ صاع. (آنندراج). (ناظم الاطباء). صاع. (اقرب الموارد). در حدیث آمده است که: الوسق ستون مختوماً. ج، مخاتیم. (از اقرب الموارد). یک ششم قفیز معدل. (مفاتیح العلوم) ، قرص مختوم و طین مختوم، از داروهای قدیمی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از احتدام. رجوع به احتدام شود، یوم محتدم، روزی سخت گرم. (آنندراج). خرجت فی نهار من القیظ محتدم. (از اقرب الموارد). ج، محتدمات ودیقۀ تابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس و طریق اختیار متعذر. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294) ، دم محتدم، خونی سخت سرخ گشته. (یادداشت مرحوم دهخدا). خون بسیار بسیار سرخ که مایل به سیاهی شود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
برگزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگزیننده وانتخاب کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختلام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مختم
تصویر مختم
مهر کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختصم
تصویر مختصم
همدشمن با یکدیگر خصومت کننده دشمنی ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخترم
تصویر مخترم
از بیخ بر کننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
افدمگر: به پایان برنده افدام پایان، به پایان برده بپایان برده، پایان انجام مقابل مقدمه دیباچه: و ترکیب این کتاب بر صد باب و چهارقسم نهاده آید و مختتم ابواب را بمدح سلطان وزرای جهان موشح گردانیده شد، بپایان برنده مقابل مفتتح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتدم
تصویر ملتدم
پریشان، سینه زننده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختوم
تصویر مختوم
پایان یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلم
تصویر مختلم
برگزیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختوم
تصویر مختوم
مهر کرده شده، به آخر رسانیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختصم
تصویر مختصم
((مُ تَ ص))
با یکدیگر خصومت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختتم
تصویر مختتم
((مُ تَ تَ))
به پایان برده، پایان، مقابل مقدمه
فرهنگ فارسی معین
به پایان رسیده، مختومه، پایان یافته، ختم شده، سربه مهر، مقفل، مهر، مهرشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد