جدول جو
جدول جو

معنی مختبی - جستجوی لغت در جدول جو

مختبی
(مُ تَ)
پنهان و مخفی شده. مختبی ٔ:
هیچ می گویند کان خانه تهی است
بلکه صاحب خانه جان مختبی است.
مولوی.
و رجوع به اختباء شود.
- مختبی کردن، پنهان کردن:
کرده یوسف را نهان و مختبی
حیلت اخوان ز یعقوب نبی.
مولوی.
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
(پسرانه)
شایسته، برگزیده، منتخب، لقب امام حسن (ع)، انتخاب شده، اجتناب ناپذیر از انتخاب شدن و برگزیده شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مختفی
تصویر مختفی
پنهان، نهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتبی
تصویر مکتبی
کودکی که به مکتب می رود، مکتب دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بِ)
کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دیوانه و تباه خرد گرداننده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که بکاهد و یا تباه کند خرد و عقل را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخبّل و اختبال شود، مضطرب و بی آرام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
خواهندۀ چیزی از کسی بی وسیله و سابقۀ معرفتی. (غیاث) (آنندراج). آنکه از کسی احسان و نیکوئی خواهد بدون سابقۀقرابت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در شب سؤال کننده از جهت شرم و عار. (غیاث) (آنندراج) ، کسی که به عصا برگ ریزد از درخت. (آنندراج). آنکه برگ از درخت می ریزد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به اختباط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نان پزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که نان می پزد و نانوا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختباز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
نان پزخانه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ با)
برگزیده. (دهار). برگزیده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگزیده و پسندیده. (ناظم الاطباء). ج، مجتبین و مجتبون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هم موسی از دلالت او گشته مصطفی
هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی.
خاقانی.
هر دو رکن جهان مردمی اند
آدمی مجتبی و عیسی یار.
خاقانی.
تو بمانی چون گدای بینوا
دولت خود هم توباش ای مجتبی.
مولوی.
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
ان تغب جاء القضا ضاق الفضا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
آزموده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختبار و مادۀ قبل شود، آگاهی به چیزی. (آنندراج). و رجوع به اختبار شود، پرگوشت. جمل مختبر، کثیراللحم. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استباء. برده کننده و اسیرکننده دشمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خصی کننده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب). اخته کننده و کسی که خود را خصی می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ با)
از القاب امام حسن علیه السلام. (ناظم الاطباء). لقب حسن بن علی بن ابیطالب (ع). و رجوع به حسن بن علی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
برگزیننده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسند کننده. (ناظم الاطباء) ، بگیرندۀ مال از جاهای آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، جمع کننده و فراهم آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
منسوب به مکتب. وابسته به مکتب. مکتب رو: هر بچه مکتبی این مطلب را به خوبی می داند. و رجوع به مکتب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’خ ت و’، ناقص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ناقص و ناتمام. (ناظم الاطباء) ، شکسته شده از اندوه و بیم و مرض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ذلیل. (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که میفروشد متاع و کالا را، یگان یگان و به تفاریق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختتاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نهان و پوشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نهان و پوشیده و پنهان شده. (ناظم الاطباء) :
نور حس با این غلیظی مختفی است
چون خفی نبود ضیائی کان صفی است.
مولوی.
بند تقدیر و قضای مختفی
هان نبیند آن بجز جان صفی.
مولوی.
، بیرون آورنده و آشکاراکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نباش یعنی کفن آهنج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) نباش و کفن آهنج. (ناظم الاطباء). کفن دزد. (مهذب الاسماء) ، پنهان کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَصْ صی)
مخصوص و اختصاص داده شده بدون مشارکت غیری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مختص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گام زننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، درگذرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
از ’خ ب ء’، پنهان و مخفی و پوشیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پنهان کننده و پوشنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نیزه زننده اسب را در خوا یعنی میان پاها و دستهای وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیزه زننده در میان دست و پاهای اسب. (ناظم الاطباء) ، سباع و درنده ای که دزدد بچۀ گاو را و بخورد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حیوان درنده ای که بدزدد بچۀ گاو را و بخورد آن را. (ناظم الاطباء) ، عقل رفته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عقل و خرد رفته. (ناظم الاطباء) ، گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیرنده و رباینده. (ناظم الاطباء). رجوع به اختوا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتباء. کسی که در خودپیچد جامه را یا پشت و ساقین را با فوطه بندد. (منتهی الارب). آنکه ساقین را با فوطه بندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَبْ بی)
خباء افرازنده. و خباء ککساء، خرگاه را گویند. (آنندراج). بر پا کننده خرگاه و چادر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبی شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلی
تصویر مختلی
در رونده، برکننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
آزموده، آگاهیده دخشک یافته آزماینده، دخشک دهنده آگاهنده آزموده امتحان کرده، آگاهی یافته خبردار شده جمع مختبرین. آزماینده امتحان کننده، آگاهی یابنده خبردار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختفی
تصویر مختفی
پنهان شونده، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
برگزیده و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختبر
تصویر مختبر
((مُ تَ بَ))
آزموده، امتحان کرده، آگاهی یافته، خبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختفی
تصویر مختفی
((مُ تَ))
پنهان شده، پنهان شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
((مُ تَ با))
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته
متضاد: آشکار، پیدا، ظاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منسوب ومربوط به مکتب، مکتب رو، پای بند به مکتب، متعهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد