ابوالمفاخر حکیم سراج الدین عثمان بن عمر غزنوی. از شاعران بزرگ دربار غزنویان است که در اواخر قرن پنجم و نیمۀ اول قرن ششم هجری می زیسته است. وی اول عثمانی تخلص داشته که بعد مختاری را برگزیده است. مختاری، مداح دربار ملک ارسلان سلجوقی و سلطان ابراهیم غزنوی بود. وفاتش در 544 هجری قمری در غزنین واقع شد و از وی قریب هشت هزار بیت باقی مانده است. و رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 598 و آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 117 و تاریخ ادبیات صفا ج 2 ص 501 شود
ابوالمفاخر حکیم سراج الدین عثمان بن عمر غزنوی. از شاعران بزرگ دربار غزنویان است که در اواخر قرن پنجم و نیمۀ اول قرن ششم هجری می زیسته است. وی اول عثمانی تخلص داشته که بعد مختاری را برگزیده است. مختاری، مداح دربار ملک ارسلان سلجوقی و سلطان ابراهیم غزنوی بود. وفاتش در 544 هجری قمری در غزنین واقع شد و از وی قریب هشت هزار بیت باقی مانده است. و رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 598 و آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 117 و تاریخ ادبیات صفا ج 2 ص 501 شود
بهاءالدین اصفهانی، محمد بن محمد باقر حسینی نایینی از اعیان علماو ارکان فقها و اکابر متکلمین و حکما و محدثین و ادباء بوده و تألیفات بسیاری دارد مانند: ارتشاف الشافی. اناره الطروس فی شرح عباره الدروس. تعلیقات الاشیاه و النظائر سیوطی. تعلیقات شرح صحیفۀ سیدعلی خان. القاصد لتوضیح المقاصد. زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر. شرح بدایه الهدایه. شرح صمدیه. صفوه الصافی من رغوه الشافی. وی در سال 1130 هجری قمری در قید حیات بوده و مابین سالهای 1130 و 1140 هجری قمری در اصفهان وفات یافته است. (ریحانه الادب ج 1 ص 181 و ج 5 ص 261)
بهاءالدین اصفهانی، محمد بن محمد باقر حسینی نایینی از اعیان علماو ارکان فقها و اکابر متکلمین و حکما و محدثین و ادباء بوده و تألیفات بسیاری دارد مانند: ارتشاف الشافی. اناره الطروس فی شرح عباره الدروس. تعلیقات الاشیاه و النظائر سیوطی. تعلیقات شرح صحیفۀ سیدعلی خان. القاصد لتوضیح المقاصد. زواهر الجواهر فی نوادر الزواجر. شرح بدایه الهدایه. شرح صمدیه. صفوه الصافی من رغوه الشافی. وی در سال 1130 هجری قمری در قید حیات بوده و مابین سالهای 1130 و 1140 هجری قمری در اصفهان وفات یافته است. (ریحانه الادب ج 1 ص 181 و ج 5 ص 261)
ابن ابی عبیدۀ ثقفی (1- 67 هجری قمری) ملقب به کیسان وی از مردم طائف است. در خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت. پدر او در وقعۀ یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیوست و در خلافت علی (ع) با آن حضرت در عراق بسر میبرد و پس از شهادت علی (ع) در بصره سکونت جست عبدالله بن عمر، صفیه خواهر مختار را به زنی گرفت. پس از شهادت حسین بن علی (ع) مختار با عبیدالله به مخالفت برخاست. ابن زیاد او را تازیانه زد و به حبس افکند. سپس به شفاعت عبدالله بن عمر او را به طائف تبعید کرد چون در سال 64 یزید بن معاویه بمرد و عبدالله بن زبیر در مدینه به طلب خلافت برخاست مختار نزد او رفت و با او بیعت کرد و در بعض جنگهای او حضور داشت. سپس از وی رخصت خواست که به کوفه رود و مردم را به طاعت او بخواند. ابن زبیر پذیرفت و او را به کوفه روانه ساخت. مختار چون به کوفه آمد مردم را به خون خواهی حسین بن علی (ع) و امامت محمد بن حنفیه فرزند آن حضرت خواند. به سال (66 هجری قمری) عامل ابن زبیر را از کوفه بیرون کرد و از قاتلان حسین هر که را به دست آورد کشت و قلمرو کوفه را تا موصل به حیطۀ تصرف آورد. عبید الله بن زیاد از شام مأمور دفع مختار و تصرف کوفه شد و با لشکری به موصل فرودآمد لشکر ابن زیاد در موصل شکست خورد و خود او کشته شد و سرش را به کوفه آوردند. مختار آن سررا به مدینه نزد حضرت علی بن الحسین (ع) و محمد حنفیه فرستاد و گفته اند امام علی بن الحسین (ع) مختار را بخاطر خونخواهی امام حسین رحمت فرستاد. در همین موقعکار عبدالله بن زبیر در مکه بالا گرفت برادرش مصعب را به جنگ مختار فرستاد. مصعب با لشکری گران به کوفه آمدمختار را کشت و سپاهش را تار و مار کرد. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 70) (تاریخ اسلام چ فیاض ص 183) (تاریخ گزیده چ نوائی صص 280- 269) (مجمل التواریخ والقصص ص 302)
ابن ابی عبیدۀ ثقفی (1- 67 هجری قمری) ملقب به کیسان وی از مردم طائف است. در خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت. پدر او در وقعۀ یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیوست و در خلافت علی (ع) با آن حضرت در عراق بسر میبرد و پس از شهادت علی (ع) در بصره سکونت جست عبدالله بن عمر، صفیه خواهر مختار را به زنی گرفت. پس از شهادت حسین بن علی (ع) مختار با عبیدالله به مخالفت برخاست. ابن زیاد او را تازیانه زد و به حبس افکند. سپس به شفاعت عبدالله بن عمر او را به طائف تبعید کرد چون در سال 64 یزید بن معاویه بمرد و عبدالله بن زبیر در مدینه به طلب خلافت برخاست مختار نزد او رفت و با او بیعت کرد و در بعض جنگهای او حضور داشت. سپس از وی رخصت خواست که به کوفه رود و مردم را به طاعت او بخواند. ابن زبیر پذیرفت و او را به کوفه روانه ساخت. مختار چون به کوفه آمد مردم را به خون خواهی حسین بن علی (ع) و امامت محمد بن حنفیه فرزند آن حضرت خواند. به سال (66 هجری قمری) عامل ابن زبیر را از کوفه بیرون کرد و از قاتلان حسین هر که را به دست آورد کشت و قلمرو کوفه را تا موصل به حیطۀ تصرف آورد. عبید الله بن زیاد از شام مأمور دفع مختار و تصرف کوفه شد و با لشکری به موصل فرودآمد لشکر ابن زیاد در موصل شکست خورد و خود او کشته شد و سرش را به کوفه آوردند. مختار آن سررا به مدینه نزد حضرت علی بن الحسین (ع) و محمد حنفیه فرستاد و گفته اند امام علی بن الحسین (ع) مختار را بخاطر خونخواهی امام حسین رحمت فرستاد. در همین موقعکار عبدالله بن زبیر در مکه بالا گرفت برادرش مصعب را به جنگ مختار فرستاد. مصعب با لشکری گران به کوفه آمدمختار را کشت و سپاهش را تار و مار کرد. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 70) (تاریخ اسلام چ فیاض ص 183) (تاریخ گزیده چ نوائی صص 280- 269) (مجمل التواریخ والقصص ص 302)
از ’خ ی ر’، صاحب اختیار و گزیننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صاحب اختیار و پسندکننده و اختیاردارنده و گزیننده. خودسر و آزاددر هر کار. ضد مجبور و دارای قدرت و توانائی و حکومت و ریاست. (ناظم الاطباء). و انت بالمختار، اختیار کن چیزی را که خواهی و تصغیر آن مخیّر است به حذف تاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل و مختار. منوچهری. به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار توئی در هر دوعالم گشته مختار. ناصرخسرو. مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم. ناصرخسرو. نیستی اهل و سزاوار ستایش را نه نکوهش را زیرا که نه مختاری. ناصرخسرو. چه کند مالک مختار که فرمان ندهد چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد. سعدی. در آمدن و نیامدن مختار است. (مجمل التواریخ گلستانه ص 251). - مختارکار، اختیاردارنده در کارها. پیشکار و کارگزار و عامل و امین و وکیل. (ناظم الاطباء). - مختارکاری، مباشرت و وکالت و نیابت. (ناظم الاطباء). - مختار کردن کسی را، اختیار دادن کسی را. آزاد گذاشتن کسی را در انتخاب روشی یا گرفتن تصمیمی. مختار گرداندن. - مختار گرداندن، مختار گردانیدن. مختار کردن: و مختار و مشهور و مذکور گردانید بر مقتضای التماس امیر بزرگوار. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314). - مختار گشتن، صاحب اختیار گشتن. دارای اختیار شدن: رای مختار آسمان آثار گشت آسمان مجبور و او مختار گشت. خاقانی. - مختارنامه، توانائی و قدرت و مکتوب توانائی. (ناظم الاطباء). ، گزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گزیده. پسندیده و پسندیده شده و برگزیده. (ناظم الاطباء) : از لشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت مختار توئی باللّه، باللّه که تو مختاری. (منوچهری دیوان ص 106). وز مصطفی به امر و به تأیید ایزدی مختار از امتش علی المرتضی شده ست. ناصرخسرو. لاجرم همچو مردم از حیوان از همه خلق جمله مختارند. ناصرخسرو. اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس زان گرفتند از وجودش منت بی منتهی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 2). مختار گوهر آمد و اسلافش آفتاب از آفتاب زادن گوهر نکوتر است. خاقانی. مختارعجم بهاء دین آنک منشور جلال از اوست معجم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 277) در یک طرف دیگر اسم او و محل دارالضرب نقش گردد در ساعتی که مختار او بودسکه کنده وجوه دراهم و دنانیر بدین سکه آرایش یافت. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 217)
از ’خ ی ر’، صاحب اختیار و گزیننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صاحب اختیار و پسندکننده و اختیاردارنده و گزیننده. خودسر و آزاددر هر کار. ضد مجبور و دارای قدرت و توانائی و حکومت و ریاست. (ناظم الاطباء). و انت بالمختار، اختیار کن چیزی را که خواهی و تصغیر آن مُخَیِّر است به حذف تاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل و مختار. منوچهری. به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار توئی در هر دوعالم گشته مختار. ناصرخسرو. مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم. ناصرخسرو. نیستی اهل و سزاوار ستایش را نه نکوهش را زیرا که نه مختاری. ناصرخسرو. چه کند مالک مختار که فرمان ندهد چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد. سعدی. در آمدن و نیامدن مختار است. (مجمل التواریخ گلستانه ص 251). - مختارکار، اختیاردارنده در کارها. پیشکار و کارگزار و عامل و امین و وکیل. (ناظم الاطباء). - مختارکاری، مباشرت و وکالت و نیابت. (ناظم الاطباء). - مختار کردن کسی را، اختیار دادن کسی را. آزاد گذاشتن کسی را در انتخاب روشی یا گرفتن تصمیمی. مختار گرداندن. - مختار گرداندن، مختار گردانیدن. مختار کردن: و مختار و مشهور و مذکور گردانید بر مقتضای التماس امیر بزرگوار. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314). - مختار گشتن، صاحب اختیار گشتن. دارای اختیار شدن: رای مختار آسمان آثار گشت آسمان مجبور و او مختار گشت. خاقانی. - مختارنامه، توانائی و قدرت و مکتوب توانائی. (ناظم الاطباء). ، گزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گزیده. پسندیده و پسندیده شده و برگزیده. (ناظم الاطباء) : از لشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت مختار توئی باللّه، باللّه که تو مختاری. (منوچهری دیوان ص 106). وز مصطفی به امر و به تأیید ایزدی مختار از امتش علی المرتضی شده ست. ناصرخسرو. لاجرم همچو مردم از حیوان از همه خلق جمله مختارند. ناصرخسرو. اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس زان گرفتند از وجودش منت بی منتهی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 2). مختار گوهر آمد و اسلافش آفتاب از آفتاب زادن گوهر نکوتر است. خاقانی. مختارعجم بهاء دین آنک منشور جلال از اوست معجم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 277) در یک طرف دیگر اسم او و محل دارالضرب نقش گردد در ساعتی که مختار او بودسکه کنده وجوه دراهم و دنانیر بدین سکه آرایش یافت. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 217)
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)
منسوب به اختصار چیزی که در آن اختصار بعمل آمده باشد مطلب یاسخنی که بکوتاهی و اختصار در آمده باشد، یا عمت اختصاری. نشانی که کلمه یا سخنی یا مطلبی را بکوتاهی نمایش میدهد مث (رک) عمت اختصاری (رجوع کنید) و (ص) عمت اختصاری (صلی الله علیه) است. یا عیم اختصاری. نشانهایی که به کوتاهی گویای سخن یا مطلب یا کلمه ایست یا نشانه اختصاری
منسوب به اختصار چیزی که در آن اختصار بعمل آمده باشد مطلب یاسخنی که بکوتاهی و اختصار در آمده باشد، یا عمت اختصاری. نشانی که کلمه یا سخنی یا مطلبی را بکوتاهی نمایش میدهد مث (رک) عمت اختصاری (رجوع کنید) و (ص) عمت اختصاری (صلی الله علیه) است. یا عیم اختصاری. نشانهایی که به کوتاهی گویای سخن یا مطلب یا کلمه ایست یا نشانه اختصاری
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است