جدول جو
جدول جو

معنی مخبوط - جستجوی لغت در جدول جو

مخبوط(مَ)
مرد مبتلا به زکام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، برگ ریخته شدۀ از درخت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مخبوط
چاییده سرما خورده
تصویری از مخبوط
تصویر مخبوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخروط
تصویر مخروط
از اشکال هندسی، شبیه کله قند، کله قندی، تراشیده شده، خراطی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبون
تصویر مخبون
خبن، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبوط
تصویر مغبوط
کسی که بر او غبطه بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
بسته شده، وابسته، بربسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
آمیخته شده، درهم شده، به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضبوط
تصویر مضبوط
ضبط شده، نگه داشته شده، بایگانی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
محکم کرده و بسته شده، پروریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغبوط
تصویر مغبوط
رشک برده کسی که بر او غبطه برند رشک برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضبوط
تصویر مضبوط
بایگانی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خرد، تباه اندام جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنانکه از فا در فاعلاتن الف بیندازند فعلاتن شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
آمیخته شده، در هم و شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروط
تصویر مخروط
تراشیده شده، یکی از اشکال هندسی که شکل کله قندی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بفساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، خبل اجتماع خبن و طی است در مستفعلن متعلن بماند فعلتن بجای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغبوط
تصویر مغبوط
((مَ))
کسی که بر او غبطه برند، خوشبخت، نیکبخت، زیبا، خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
((مَ))
بسته شده، وابسته، دارای پیوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضبوط
تصویر مضبوط
((مَ))
گرفته شده، اخذ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبون
تصویر مخبون
((مَ))
جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف» بیندازند «فعلاتن» شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
((مَ))
آمیخته شده، به هم آمیخته، به گونه ای که قابل جداسازی باشند، مقابل محلول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
((مَ))
آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن»، «متعلن» بماند، «فعلتن» به جای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
پیوسته، پیونددار، وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
آمیخته، درهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
Mixed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
Corresponding, Pertinent, Relevant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
correspondente, pertinente, relevante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
misturado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
entsprechend, zutreffend, relevant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
gemischt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
odpowiadający, istotny, odpowiedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
mieszany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
соответствующий , уместный , актуальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
смешанный
دیکشنری فارسی به روسی