- مخبر
- خبررسان، خبرنگار
معنی مخبر - جستجوی لغت در جدول جو
- مخبر
- خبر دهنده، آگاه کننده
- مخبر
- کسی یا چیزی که از او خبر می دهند، شهرت، مقابل منظر، درون و باطن شخص
- مخبر
- خبر دهنده، آگاه کننده، گوینده اخبار
- مخبر ((مُ بِ))
- خبررسان، خبر دهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی نیامده گزارشگری دخشک رسانی داکی شغل و عمل مخبر
ویرانگر
گذرگاه
خبر خواستن
مار دوست از گیاهان، ناتوزش (بی وفائی)
محل عبور گذر، گذرگاه
مصروع، دیوانه، فرومایه
خراب کننده، ویران کننده
تعبیر شده، خواب تعبیر شده
کسی که تعبیر خواب می کند
غبار آلوده، گردآلوده، تیره رنگ
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بی حس می کند
اذان گوینده در نماز جماعت، تکبیر گوینده
آنچه به وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند، پل
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
تدبیر کننده، با تدبیر، چاره جو، از نام های خداوند
پرورده شده، بنده ای که پس از مرگ صاحب خود آزاد شود
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
دود داده بخور کرده شده
سیژیده (هلاک شده) سیز شمند، شکننده هلاک شده. شکننده، هلاک کننده
شکسته بند
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
اختیار به کسی دهنده، نیکوکار، سخی و آنکه خیرات بسیار میکند
آزموده، آگاهیده دخشک یافته آزماینده، دخشک دهنده آگاهنده آزموده امتحان کرده، آگاهی یافته خبردار شده جمع مختبرین. آزماینده امتحان کننده، آگاهی یابنده خبردار شونده
گول خرد باخته، فرومایه، دست پاچه، نا چیز، روزگار تباه خرد دیوانه، فرومایه
در هم آمیخته، گول کانا بی خرد، آشفته، تبست تباه درهم آمیخته آشفته، تباه فاسد، پریشان عقل دارای خبط دماغ. توضیح مخبط از کلمات ساختگی است زیرا فعل آن که خبط از باب تفعیل باشد در زبان عربی استعمال نشده و بجای آن تخبط از باب تفعل آمده است. قال الله تعالی: الذی یتخبطه الشیطان من المس
کسی که یاران خبیث داشته باشد
پنهانگاه نهانگاه جای پنهان کردن چیزی