کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
راست کردن ترازو و پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دو پیمانه را با یکدیگر اندازه کردن و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب). عیار. پیمانه و ترازو را با پیمانه و ترازوی دیگر سنجیدن و امتحان کردن برای دانستن صحت کار آن. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. (المصادر زوزنی). واکن کردن ترازو و قپان و پیمانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوره شود
راست کردن ترازو و پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دو پیمانه را با یکدیگر اندازه کردن و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب). عیار. پیمانه و ترازو را با پیمانه و ترازوی دیگر سنجیدن و امتحان کردن برای دانستن صحت کار آن. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. (المصادر زوزنی). واکن کردن ترازو و قپان و پیمانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوره شود
بیع کردن به عوض. (المصادر زوزنی). معاوضه کردن در خرید و فروخت و مبادله نمودن در آن. غیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقایضه. تاخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با کسی خلاف کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایرت شود
بیع کردن به عوض. (المصادر زوزنی). معاوضه کردن در خرید و فروخت و مبادله نمودن در آن. غیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقایضه. تاخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، با کسی خلاف کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغایرت شود
مسایره. مسایرت. برابر رفتن با کسی و نبرد کردن با کسی در رفتن. (منتهی الارب). با کسی رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). باهم رفتن. و رجوع به مسایرت شود
مسایره. مسایرت. برابر رفتن با کسی و نبرد کردن با کسی در رفتن. (منتهی الارب). با کسی رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). باهم رفتن. و رجوع به مسایرت شود
امیدوار شدن به باریدن. (تاج المصادر بیهقی). آمادۀ باریدن شدن آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ،... نبرد کردن با کسی. (تاج المصادربیهقی). برابری و نبرد کردن با هم در کاری. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
امیدوار شدن به باریدن. (تاج المصادر بیهقی). آمادۀ باریدن شدن آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ،... نبرد کردن با کسی. (تاج المصادربیهقی). برابری و نبرد کردن با هم در کاری. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
کشاورزی کردن و کشاورزی کردن بر نصف خراج و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). کشاورزی کردن بر ثلثی یا ربعی. (تاج المصادر بیهقی). ضیعتی را به برزگری فاکسی دادن. (زوزنی). مزارعه وکشاورزی کردن بر نصف خراج و جز آن. (ناظم الاطباء)
کشاورزی کردن و کشاورزی کردن بر نصف خراج و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). کشاورزی کردن بر ثلثی یا ربعی. (تاج المصادر بیهقی). ضیعتی را به برزگری فاکسی دادن. (زوزنی). مزارعه وکشاورزی کردن بر نصف خراج و جز آن. (ناظم الاطباء)
اخبار و اطلاع بهمدیگر رساندن. (از ناظم الاطباء). ارسال و دریافت خبر. خبری که بوسیلۀ تلگرام یا تلفن به دست آید و یا ارسال گردد. ج، مخابرات. و رجوع به همین کلمه شود. - مخابره کردن، بهم دیگر خبر دادن. (ناظم الاطباء). ارسال خبری به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
اخبار و اطلاع بهمدیگر رساندن. (از ناظم الاطباء). ارسال و دریافت خبر. خبری که بوسیلۀ تلگرام یا تلفن به دست آید و یا ارسال گردد. ج، مخابرات. و رجوع به همین کلمه شود. - مخابره کردن، بهم دیگر خبر دادن. (ناظم الاطباء). ارسال خبری به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
در خطر اوگندن. (زوزنی). در خطر افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خود را در خطر افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مخاطره. در بلا و در خطر افکندگی و مهلکه و معرض هلاکت و خطر و بیم و هول و ترس از جان و مال. (ناظم الاطباء) : چون از آنجا بروی تا به حسینان راه اندر میان دو کوهی است، و اندر این راه هفتاد و دو آب بباید گذشتن و راهی است با مخاطره و بیم. (حدود العالم چ دانشگاه ص 71). برامکه با توچه کردند که واجب دانی جهت ایشان جان در معرض مخاطره نهادن. (تاریخ بخارا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیکو در این مثال تن خویش را ببین گرگ و بره مباش و بترس از مخاطره. ناصرخسرو. خردمندان... از بیدار کردن فتنه و تعرض مخاطره، تحرز و تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 115). از دهر خاطر فضلا را مخاطره است خاقانی از مخاطره در زینهار تو است. خاقانی. و چون راه فراز از آن سنگ پاره به قلعه به غایت تنگ بود و باریک و جای مخاطره، زیادت از سه کس مجال ایستادن و با اهل قلعه داد مدافعه و قتال دادن نداشتند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 376). - مخاطره کردن، خود را به خطر انداختن: مگر ترا ز کسی نکبتی رسید بروی مگر مخاطره ای کرده ای به جای خطر. فرخی (دیوان ص 128). علی وی را پرسید به چه آمده ای و بونصر را اگر یک روز دیده محال بودی که این مخاطره بکردی زیرا که این رای از بونصر نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 573) ، خود را نزدیک به یافتن پادشاهی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برمال خود گرو بستن. یقال: خاطره علی کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). با کسی گرو بستن. (زوزنی). گرو بستن بر مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به مراهنه شود
در خطر اوگندن. (زوزنی). در خطر افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خود را در خطر افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مخاطره. در بلا و در خطر افکندگی و مهلکه و معرض هلاکت و خطر و بیم و هول و ترس از جان و مال. (ناظم الاطباء) : چون از آنجا بروی تا به حسینان راه اندر میان دو کوهی است، و اندر این راه هفتاد و دو آب بباید گذشتن و راهی است با مخاطره و بیم. (حدود العالم چ دانشگاه ص 71). برامکه با توچه کردند که واجب دانی جهت ایشان جان در معرض مخاطره نهادن. (تاریخ بخارا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیکو در این مثال تن خویش را ببین گرگ و بره مباش و بترس از مخاطره. ناصرخسرو. خردمندان... از بیدار کردن فتنه و تعرض مخاطره، تحرز و تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 115). از دهر خاطر فضلا را مخاطره است خاقانی از مخاطره در زینهار تو است. خاقانی. و چون راه فراز از آن سنگ پاره به قلعه به غایت تنگ بود و باریک و جای مخاطره، زیادت از سه کس مجال ایستادن و با اهل قلعه داد مدافعه و قتال دادن نداشتند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 376). - مخاطره کردن، خود را به خطر انداختن: مگر ترا ز کسی نکبتی رسید بروی مگر مخاطره ای کرده ای به جای خطر. فرخی (دیوان ص 128). علی وی را پرسید به چه آمده ای و بونصر را اگر یک روز دیده محال بودی که این مخاطره بکردی زیرا که این رای از بونصر نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 573) ، خود را نزدیک به یافتن پادشاهی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برمال خود گرو بستن. یقال: خاطره علی کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). با کسی گرو بستن. (زوزنی). گرو بستن بر مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به مراهنه شود
دست یکدیگرفراگرفتن. (زوزنی). دست یکدیگر گرفتن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن دست کسی را در راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن دو کس از دو راه تا به یکجا بازبه هم پیش آیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رفتن سوی پهلوی یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رفتن دو کس به پهلوی همدیگر. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقهی) بیع میوۀ درخت قبل از ’بدو صلاح’ (رسیدن) آن. و رجوع به ترکیب ’بدو صلاح’ ذیل ’بدو’ شود
دست یکدیگرفراگرفتن. (زوزنی). دست یکدیگر گرفتن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن دست کسی را در راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن دو کس از دو راه تا به یکجا بازبه هم پیش آیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رفتن سوی پهلوی یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رفتن دو کس به پهلوی همدیگر. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقهی) بیع میوۀ درخت قبل از ’بدو صلاح’ (رسیدن) آن. و رجوع به ترکیب ’بدو صلاح’ ذیل ’بدو’ شود
پنهان شدن و اقامت در جائی: در میان گروهی از پیادگان خویش روی به مخارم کوهها و به مخامرۀ بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 287)
پنهان شدن و اقامت در جائی: در میان گروهی از پیادگان خویش روی به مخارم کوهها و به مخامرۀ بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 287)
بیامیختن. (زوزنی). آمیختن. (تاج المصادر بیهقی). آمیختن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درآمیختن با کسی. (ناظم الاطباء) ، پنهان شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پنهان کردن کسی را. (ناظم الاطباء) ، ملازم شدن کاری را. (زوزنی) ، مقیم گردیدن و پیوسته در خانه بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ملازم شدن به جائی (تاج المصادر بیهقی) ، آزاد را بنده قرار داده فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خریدن آزاد را به اینکه بنده است. (ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن به کسی. (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن عقل را. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
بیامیختن. (زوزنی). آمیختن. (تاج المصادر بیهقی). آمیختن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درآمیختن با کسی. (ناظم الاطباء) ، پنهان شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پنهان کردن کسی را. (ناظم الاطباء) ، ملازم شدن کاری را. (زوزنی) ، مقیم گردیدن و پیوسته در خانه بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ملازم شدن به جائی (تاج المصادر بیهقی) ، آزاد را بنده قرار داده فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خریدن آزاد را به اینکه بنده است. (ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن به کسی. (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن عقل را. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
مخابره و مخابرت در فارسی: این واژه در تازی برابر است با کشتکاری که کشاورز کاشت و داشت و برداشت را انجام می دهد و از بهره کار یک سیم را به روستا خاوند می سپارد در نپی (قران مجید) آمده است: (انه نهی عن المخابره) همانا او باز داشت از کشتکاری در زبان فارسی این واژه به جای دخشکر سانی و سرو نیدن (خبر دادن) به کار می رود. خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده
مخابره و مخابرت در فارسی: این واژه در تازی برابر است با کشتکاری که کشاورز کاشت و داشت و برداشت را انجام می دهد و از بهره کار یک سیم را به روستا خاوند می سپارد در نپی (قران مجید) آمده است: (انه نهی عن المخابره) همانا او باز داشت از کشتکاری در زبان فارسی این واژه به جای دخشکر سانی و سرو نیدن (خبر دادن) به کار می رود. خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده