از ’خ وض’، آب که از وی پیاده و سواره تواند گذشت. ج، مخاض، مخاوض، مخاضات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاض و مخاضات شود، جای فرورفتن در آب. (از اقرب الموارد)
از ’خ وض’، آب که از وی پیاده و سواره تواند گذشت. ج، مَخاض، مَخاوِض، مَخاضات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاض و مخاضات شود، جای فرورفتن در آب. (از اقرب الموارد)
معاوضت. مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی. (ناظم الاطباء). چیزی را با چیز دیگر عوض کردن. تاخت زدن. پابپاکردن. چیزی گرفتن و در برابر چیزی دیگر دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوضه شود. - معاوضه زدن، معاوضه کردن. مبادله کردن. عوض کردن: و غبنی تمام و عیبی بنام باشد که باقی را به فانی معاوضه زنند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 255). و رجوع به ترکیب بعد شود. - معاوضه کردن، مبادله کردن. چیزی دادن و چیزی دیگر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح فقه) هر عقدی که ایجاب و قبول آن لفظی نباشد (جز عقد لالان) عنوان معاوضه را دارد. این قسم عقود بین مسلمین به هر عنوان که صورت گیرد درست است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، (اصطلاح حقوق) عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می کند بدون ملاحظۀ اینکه یکی از عوضین، مبیع و دیگری ثمن باشد. اگر عوضین هر دو عین باشد در فقه آن را مقایضه هم می نامند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
معاوضت. مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی. (ناظم الاطباء). چیزی را با چیز دیگر عوض کردن. تاخت زدن. پابپاکردن. چیزی گرفتن و در برابر چیزی دیگر دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوضه شود. - معاوضه زدن، معاوضه کردن. مبادله کردن. عوض کردن: و غبنی تمام و عیبی بنام باشد که باقی را به فانی معاوضه زنند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 255). و رجوع به ترکیب بعد شود. - معاوضه کردن، مبادله کردن. چیزی دادن و چیزی دیگر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح فقه) هر عقدی که ایجاب و قبول آن لفظی نباشد (جز عقد لالان) عنوان معاوضه را دارد. این قسم عقود بین مسلمین به هر عنوان که صورت گیرد درست است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، (اصطلاح حقوق) عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می کند بدون ملاحظۀ اینکه یکی از عوضین، مبیع و دیگری ثمن باشد. اگر عوضین هر دو عین باشد در فقه آن را مقایضه هم می نامند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
مفاوضت. رجوع به مفاوضه و مفاوضت شود، یکدیگر را سپردن. (غیاث). سپردگی به همدیگر. (ناظم الاطباء)، مکالمۀ با هم و جواب و سؤال و جواب و پاسخ. (ناظم الاطباء). گفتگو: اما چون همی نابیوسان مفاوضۀ سلوت رسان از حریم عز مجلس سامی به کهتر رسید، در وقت دولت گریخته پای، دامان کشان پای گشایان کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 65). دستور این مفاوضه می شنید و می گفت... (مرزبان نامه). قاضی را به بغداد فرستادند تا آن مفاوضه به مسامع او رساند و رضای او در این قضیت حاصل کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 388)، انبازی و شرکت و برابری در هر کاری. (ناظم الاطباء). - مفاوضه شدن، برابر شدن با دیگری. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح فقه) عقد شرکتی است با خصوصیات ذیل: الف - ایجاب و قبول لفظی باشد. ب - طرفین به موجب آن تعهد کنند هرچه مال به چنگ آورند (بدون اینکه یکی وکیل از طرف دیگری باشد) و هرچه بهره برند و یا خسارت تحمل کنند (خواه در امور مسؤولیت مدنی و پرداخت خسارت غصب یا تلف مال یا غرامت ضمان و کفالت باشد و یا ارش جنایت و مانند آنها) بین آنها مشترک باشد. از این اموال خوراک شبانه روز و جامۀ بدن و جاریه و بذل خلع و صداق مستثنی است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مفاوضه شود، جماع. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بستر شدن: سیاه را در آن، نفس طالب بود و شهوت غالب. مهرش بجنبید و مهرش برداشت... (ملک) گفت اگردر مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی... (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 52)، در محاورۀ اهل انشا به معنی خط و رساله مستعمل کنند. (غیاث). و رجوع به مفاوضات شود
مفاوضت. رجوع به مفاوضه و مفاوضت شود، یکدیگر را سپردن. (غیاث). سپردگی به همدیگر. (ناظم الاطباء)، مکالمۀ با هم و جواب و سؤال و جواب و پاسخ. (ناظم الاطباء). گفتگو: اما چون همی نابیوسان مفاوضۀ سلوت رسان از حریم عز مجلس سامی به کهتر رسید، در وقت دولت گریخته پای، دامان کشان پای گشایان کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 65). دستور این مفاوضه می شنید و می گفت... (مرزبان نامه). قاضی را به بغداد فرستادند تا آن مفاوضه به مسامع او رساند و رضای او در این قضیت حاصل کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 388)، انبازی و شرکت و برابری در هر کاری. (ناظم الاطباء). - مفاوضه شدن، برابر شدن با دیگری. (ناظم الاطباء). ، (اصطلاح فقه) عقد شرکتی است با خصوصیات ذیل: الف - ایجاب و قبول لفظی باشد. ب - طرفین به موجب آن تعهد کنند هرچه مال به چنگ آورند (بدون اینکه یکی وکیل از طرف دیگری باشد) و هرچه بهره برند و یا خسارت تحمل کنند (خواه در امور مسؤولیت مدنی و پرداخت خسارت غصب یا تلف مال یا غرامت ضمان و کفالت باشد و یا ارش جنایت و مانند آنها) بین آنها مشترک باشد. از این اموال خوراک شبانه روز و جامۀ بدن و جاریه و بذل خلع و صداق مستثنی است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مفاوضه شود، جماع. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بستر شدن: سیاه را در آن، نفس طالب بود و شهوت غالب. مهرش بجنبید و مهرش برداشت... (ملک) گفت اگردر مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی... (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 52)، در محاورۀ اهل انشا به معنی خط و رساله مستعمل کنند. (غیاث). و رجوع به مفاوضات شود
مدارا کردن با کسی یا در کاری. (تاج المصادر بیهقی). نرمی کردن با یکدیگر در کاری تا او را در کار کشد. (از منتهی الارب). مدارا و مخاتله کردن باکسی برای داخل کردن و کشاندن او در عملی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بیع مراوضه، بیع مواضعه. کالائی را بدون نشان دادن فقط با توصیف آن به مشتری فروختن. (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
مدارا کردن با کسی یا در کاری. (تاج المصادر بیهقی). نرمی کردن با یکدیگر در کاری تا او را در کار کشد. (از منتهی الارب). مدارا و مخاتله کردن باکسی برای داخل کردن و کشاندن او در عملی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بیع مراوضه، بیع مواضعه. کالائی را بدون نشان دادن فقط با توصیف آن به مشتری فروختن. (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
کاری راندن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کاری با کسی واراندن. (المصادر زوزنی) ، با هم برابری کردن در کار و سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبازی کردن. (صراح). شرکت کردن در مال. (از اقرب الموارد). - شرکه مفاوضه، انبازی برابر در هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرکت متساوی از جهت مال و تصرف و دین. مقابل آن شرکهالعنان است. (از اقرب الموارد). شرکه مفاوضه (وصفاً) و شرکه مفاوضه (به اضافه) شرکت متساوی است از حیث مال و حریت و دین و غرض از حریت، حریت کامل است و این عقد بین حر و عبد صحیح نیست. و مراد از دین هر دو باید مسلمان و یا هر دو ذمی باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شرکت متساوی مالاً و تصرفاً و دیناً. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مفاوضه شود
کاری راندن با کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کاری با کسی واراندن. (المصادر زوزنی) ، با هم برابری کردن در کار و سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انبازی کردن. (صراح). شرکت کردن در مال. (از اقرب الموارد). - شرکه مفاوضه، انبازی برابر در هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرکت متساوی از جهت مال و تصرف و دین. مقابل آن شرکهالعنان است. (از اقرب الموارد). شرکه مفاوضه (وصفاً) و شرکه مفاوضه (به اضافه) شرکت متساوی است از حیث مال و حریت و دین و غرض از حریت، حریت کامل است و این عقد بین حر و عبد صحیح نیست. و مراد از دین هر دو باید مسلمان و یا هر دو ذمی باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شرکت متساوی مالاً و تصرفاً و دیناً. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مفاوضه شود
مخالفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخالفت کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، موافقت از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). موافقت کردن با کسی. (ناظم الاطباء)
مخالفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخالفت کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، موافقت از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). موافقت کردن با کسی. (ناظم الاطباء)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نبرد کردن با یکدیگر بترسیدن. (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن کسی را در ترس. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). خاوفه مخاوفه، غالب شد اورا در ترس یعنی بیشتر از وی ترسید. (ناظم الاطباء)
نبرد کردن با یکدیگر بترسیدن. (تاج المصادر بیهقی). غلبه کردن کسی را در ترس. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). خاوفه مخاوفه، غالب شد اورا در ترس یعنی بیشتر از وی ترسید. (ناظم الاطباء)
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند