جدول جو
جدول جو

معنی مخانه - جستجوی لغت در جدول جو

مخانه
(شِ)
خیانت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دغلی و ناراستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثانه
تصویر مثانه
کیسه ای ماهیچه ای در لگن خاصره که ادرار در آن جمع می شود، آبدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخانه
تصویر شخانه
شهاب، شعله، شعلۀ آتش، در علم نجوم خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میانه
تصویر میانه
وسط، میان، آنچه در میان چیزی جا دارد، متوسط، محتوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
محل عمومی برای می خوردن، میکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغانه
تصویر مغانه
به روش مغان، مانند مغان
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نَ / نِ)
شرابخانه. میکده. میخانه. (ناظم الاطباء). شرابخانه به اعتبار آنکه اکثر در شرابخانه خمها نهاده اند. (غیاث اللغات) :
بر بدیهه خر خمخانه براه.
سوزنی.
اندرین خمخانه صافی از پی درد است و ما
درد پر خوردیم اکنون صاف میباید مزید.
خاقانی.
دل کبود است ز نیل فلک ار بتوانید
بام خمخانه نیلی به تبر بگشائید.
خاقانی.
رضوانکدۀ خمخانه ها حوض چنان پیمانه ها
کف بر قدح دردانه ها از عقد جوزا ریخته.
خاقانی.
هاتف خمخانه داد آواز کای جمعالصبوح
پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند.
خاقانی.
الصبوح الصبوح می گفتم
عشق خمخانه را روان بگشاد.
خاقانی.
بمسجد بنگر از بت باز می دانستم اکنون
درین خم خانه رندان بت از بتگر نمیدانم.
عطار.
ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآنها که بمردند گل کوزه گرانند.
سعدی.
سر بخم خانه تشنیع فروخواهم برد.
سعدی (بدایع).
دلق و سجاده و ناقوس بخمخانه فرست
تا مریدان تو در رقص و تمنی آیند.
سعدی (بدایع).
سرم مست پیمانۀ دیگر است
شرابم ز خم خانه دیگر است.
نزاری قهستانی.
بر دست ساقیان سحاب از خمخانه و بل وطل اقداح لاله بر شراب می گرداند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست.
حافظ.
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه بجوش آمد می باید خواست.
حافظ.
بیا ای شیخ و از خم خانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ / نِ)
ماتم خانه و عزاخانه. خانه ای که در آن عزا برپا باشد. (ناظم الاطباء). خانه غم. آنجا که غم و اندوه باشد:
رخت جان بربند خاقانی از آنک
دل در غمخانه بگشاده ست باز.
خاقانی.
دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش.
خاقانی.
چون ماتم شوی را بسر برد
غمخانه به خانه پدر برد.
نظامی (الحاقی).
تیرگی میجوشد از غم خانه افلاکها
شمعبزم خویش را در تحت صرصر سوختم.
طالب آملی (از آنندراج).
گرچه از زیر و زبر کردن غم خانه ما
سالها رفت همان گرد برون می آید.
صائب (از آنندراج).
، مجازاً بمعنی دنیا:
روی در دیوار عزلت کن در همدم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن.
خاقانی.
، کنایه از دل است:
گرچه غم خانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاق است زبر بگشایید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانه
تصویر مهانه
مهانت در فارسی: خواری خوار گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه
تصویر میانه
مابین، ضد کنار و جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
خمکده، آنجا که باده فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانه
تصویر مکانه
مکانت در فارسی: جای جایگاه، خهر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانه
تصویر معانه
یاریگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغانه
تصویر مغانه
منسوب به مغان مربوط به مغان. شرابی که زردشتیان بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرانه
تصویر مرانه
مرانه در فارسی: زغال اخته از گیاهان زغال اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطه
تصویر مخاطه
مخاطه در فارسی: سپستان از گیاهان سپستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافه
تصویر مخافه
مخافت در فارسی: ترسیدن بیمیدن بیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخزنه در فارسی مخزن بنگرید به مخزن مخزن: دست تو بسیکی و بزلفی که ازو دست چون مخزنه مشک فروشان شود از شم. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخانق
تصویر مخانق
جمع مخنقه، گردن بندها خپه کن ها جمع مخنقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمخانه
تصویر خمخانه
شرابخانه، میکده، میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانه
تصویر متانه
متانت در فارسی: استواری، نیرو مندی، گرانسنگی، پابر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمخانه
تصویر غمخانه
خانه ای که در آن عزا بر پا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همخانه
تصویر همخانه
هم آشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
شهاب شهاب ثاقب، سنگی که از محیط خارج از فضای زمین بر زمین ساقط شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخانه
تصویر سخانه
گرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانه
تصویر خمانه
نیزه سست خاکروبه، خاک کناد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثانه
تصویر مثانه
آبدان که جای بول باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمخانه
تصویر خمخانه
((خُ نِ))
سردابی که خم های باده را در آن جا گذارند، میخانه، میکده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخانه
تصویر شخانه
((شَ نَ یا نِ))
شهاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثانه
تصویر مثانه
((مَ نِ))
کیسه عضلانی غشایی که ادرار پس از خروج از کلیه ها، در آن جمع می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخانه
تصویر میخانه
((مَ. نَ یا مِ. نِ))
شراب فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانه
تصویر میانه
((نِ))
وسط، میان چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانه
تصویر میانه
متوسط
فرهنگ واژه فارسی سره
غم آباد، غمستان، غمسرا، غمکده، ماتم سرا، محنتستان، محنت سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد