جدول جو
جدول جو

معنی مخالجه - جستجوی لغت در جدول جو

مخالجه(شَ)
از یکدیگر درکشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، تشویش و اضطراب پدید آمدن در دل از کاری. خالج قلبی امر مخالجه و خلاجاً، در دل من تشویش و اضطرابی از آن کار پدید آمد. (ناظم الاطباء) ، منازعه کردن فکر با دل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
علاج کردن، درمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
با کسی آمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (دهار). آمیزش کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). خلاط. (ناظم الاطباء). رجوع به خلاط و مخالطت شود، درآمیختن درد و آزار با کسی: خالطه الداء، آمیزش کردبا وی آزار. (منتهی الارب) (از آنندراج). خالطه الداءفلاناً، خامره. (محیط المحیط) (اقرب الموارد) ، افتادن گرگ در گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط الحمیط) ، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و به همه معانی رجوع به خلاط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مرکّب از: خ ی ل’، گمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، و رجوع به خیل شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَ)
از ’خ ل ل’، با کسی دوستی گرفتن. (زوزنی). با کسی دوستی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). دوستی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اظهار دوستی. ج، مخالاّ ت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَبَ)
مروسیدن به بیمار و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مداوا کردن. (از اقرب الموارد). درمان کردن. مداوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معالجت و معالجه شود، مزاولت چیزی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مزاولت. وررفتن به چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زدن کسی را به شمشیر، نبرد کردن به علاج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ جَ / لِ جِ)
مأخوذ از تازی، مداوا و علاج و چارۀ درد. (ناظم الاطباء). درمان کردن. دارو کردن. علاج کردن. شفا بخشیدن خواستن با دوا و جز آن بیماری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کجا بیماری نشان یافتم... معالجۀ او بر وجه حسبت کردم. (کلیله و دمنه). و در معالجۀ بیماران متهدی شدم. (کلیله و دمنه). و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. (چهارمقاله ص 125). و رجوع به معالجت و معالجه شود.
- معالجه شدن، درمان شدن. علاج شدن. مداوا شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معالجه کردن، درمان کردن. دارو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، چارۀ کار. (ناظم الاطباء). چاره کردن. در کاری کوشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
برآوردن شخصی از انگشتان خود آنچه خواهد و شخص دیگر مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن نوعی قمار است. (از اقرب الموارد) ، وابخشیدن چیزی به تیر برآوردن. (زوزنی). وابخشیدن چیزی... (تاج المصادر بیهقی، نسخۀ خطی کتاب خانه دهخدا ورق 195 الف) ، معاهده کردن با غلام خود که در آخر هر ماهی مواجب وی را برساند. (ناظم الاطباء) : خارج غلامه ، ای اتفقا علی ضریبه یردها علیه عند انقضاء کل شهر. (منتهی الارب). موافقت کردن مولا با بندۀ خود که هر ماه بنده دخلی به مولا دهد. (از محیط المحیط) ، آهنگ کردن دو گروه به سوی یکدیگر در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ بَ)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رَ)
از ’خ ل ی’، خالاه مخالاه، بر زمین انداختن کسی را و فریب کردن با وی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فریفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
با کسی دوستی خالص کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). با کسی دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (آنندراج). و رجوع به مخالصت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
چیزی از کسی درربودن. (زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ بَ)
جدائی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خواستن زن طلاق خود را از شوی به دادن مالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با کسی خلق نیکو بورزیدن. (تاج المصادر بیهقی، ورق 199 ب). با کسی خلق نیکو برزیدن. (زوزنی). معاشرت کردن با کسی به خوش خوئی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
با کسی دوستی برزیدن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). دوستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَعْوْ)
با کسی خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خلاف. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). و رجوع به خلاف و مخالفت شود، لازم گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، رفتن نزدیک زنی در غیبت شوهر او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واپس ایستاده شدن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرفی) آمدن کلمه ای برخلاف قاعده لغت عرب مثلاً واجب است که در قام اعلال گردد و در مدّ ادغام، حال اگر جز این باشد آن را مخالفت قیاس خوانند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
مخالعه و مخالعت در فارسی: سر دادن (فرارودی) هلش: با پرداخت جدایی کردن زن و شوهر از هم با دادن مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالج
تصویر متخالج
خلنده
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالده
تصویر مبالده
یکدیگر را زدن زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالغه و مبالغت: کوش، گزافکاری گزافگویی مکیس مکاس بسیار کوشیدن، زیاده روی کردن، کوشش بسیار، زیاده روی: ... اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد، صفات نیک و بد شخص یا شی را بطریقی بیان کردن که مستبعد یا محال نماید توضیح مبالغه (بمعنی اعم) بر سه نوع است: الف - تبلیغ یا مبالغه بمعنی اخص. ب - اغراق. ج - غلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالهه
تصویر مبالهه
گولی بی خردی نادانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالهه
تصویر متالهه
متالهه در فارسی مونث متاله: خدا شناس، خدا پرست
فرهنگ لغت هوشیار
مخالطت و مخالطه در فارسی آمیزش، آزار، گای گادن آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخالصت در فارسی: یکرنگی راستبازی رو راستی با یکدیگر دوستی ویژه داشتن دوست یک رنگ بودن: ... تا ببرکت مخالصت ویمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالسه
تصویر مخالسه
مخالست در فارسی: شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالبه
تصویر مخالبه
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخارجه
تصویر مخارجه
مخارجه عمارت: تابوک پالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
((مُ لَ جَ یا جِ))
درمان کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی معین
تداوی، درمان، شفا، معالجت، علاج، مداوا، درمان کردن، مداوا کردن، علاج کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد