جدول جو
جدول جو

معنی مخافه - جستجوی لغت در جدول جو

مخافه(شَ عَ)
از ’خ وف’، ترسیدن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخافت و خوف شود
لغت نامه دهخدا
مخافه
مخافت در فارسی: ترسیدن بیمیدن بیم کردن
تصویری از مخافه
تصویر مخافه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملافه
تصویر ملافه
پارچۀ سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، متیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
بیمناک شدن، ترسیدن، ترس، خوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخففه
تصویر مخففه
مخفف، سبک شده، تخفیف یافته، مقابل مشدد، بی تشدید، ویژگی کلمه ای که حرفی از آن حذف شده مانند «هماره» ( همواره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافه
تصویر محافه
محفه ها، تخت هایی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر، تخت روان ها، محافه ها، جمع واژۀ محفه
فرهنگ فارسی عمید
(شَعْوْ)
با کسی خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خلاف. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). و رجوع به خلاف و مخالفت شود، لازم گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، رفتن نزدیک زنی در غیبت شوهر او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واپس ایستاده شدن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرفی) آمدن کلمه ای برخلاف قاعده لغت عرب مثلاً واجب است که در قام اعلال گردد و در مدّ ادغام، حال اگر جز این باشد آن را مخالفت قیاس خوانند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ فَ)
مؤنث مخلف. ناقه ای که آبستن نماید و نباشد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که آبستن نماید ونباشد. (ناظم الاطباء) ، شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که از نه سالگی درگذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ پَ / پِ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخویف. ترعیب.
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
تنک و سست گردیدن خمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تنک و سست گردیدن عجین. (آنندراج). سست و نرم گردیدن خمیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
مأخوذ از تازی شهلاء، چشم سیاهی را گویند که مایل به سرخی باشدو فریبندگی داشته باشد. (برهان) (از غیاث). چشم سیاه فام. (اوبهی). تأنیث اشهل. زن میش چشم:
در بیابان بدید قومی کرد
کرده از موی هر یکی کولا
وآن زنان لطیف هر کردی
با بریشم و دیدۀ شهلا.
؟ (از حاشیۀ لغت فرس اسدی).
الحق نهنگ هندویی دریا نمای از نیکویی
صحنش چو آب لؤلویی از چشم شهلا ریخته.
خاقانی.
بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف
از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی.
خاقانی.
سر ببالین عدم بازنه ای نرگس مست
که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست.
سعدی.
رجوع به اشهل و شهلاء شود.
، میشی. (یادداشت مؤلف). رنگی از رنگهای چشم: چشمی شهلا، نرگس شهلا. رنگی میان سیاهی و کبودی. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از نرگس که در گل آن بجای زردی سیاهی میباشد مشابه چشم انسان همان نرگس است و آن قسم که زرد است آنرا عبهر گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
خسته را بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن خسته را. (منتهی الارب). ذف. ذفاف. تذفیف. اذفاف. قتل مجروح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ فَ)
می، زیرا خورندۀ وی عقلش زائل می گردد و تیز می دهد. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از آنندراج). می و شراب زیرا که خورندۀ وی عقلش زایل شده و ضرطه می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
مخوف. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخوف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ فَ)
چوبی که به ابهام و سبابه گرفته بدان سنگ ریزه اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از محیط المحیط). چوبی که با دست گرفته و بدان سنگریزه اندازند. (ناظم الاطباء) ، فلاخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دبر. (منتهی الارب) (آنندراج). کون و دبر. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خیانت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دغلی و ناراستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَ)
از ’خ ل ل’، با کسی دوستی گرفتن. (زوزنی). با کسی دوستی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). دوستی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اظهار دوستی. ج، مخالاّ ت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مرکّب از: خ ی ل’، گمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، و رجوع به خیل شود
لغت نامه دهخدا
بر گرفته از ملحفه بستر آهنگ خوشا حال لحاف و بستر آهنگ که می گیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی) پارچه سفیدی که روی تشک یا لحاف کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضافه
تصویر مضافه
مضافه در فارسی مونث مضاف بنگرید به مضاف مونث مضاف، جمع مضافات
فرهنگ لغت هوشیار
مخففه در فارسی مونث مخفف: سبکبار ابا زوات کاستک مونث مخفف. مونث مخفف: علل مخففه مجازات
فرهنگ لغت هوشیار
مخلفه در فارسی مونث مخلف مانداک مردری رخن، مانه (اثاث خانه) مونث مخلف: اشیا بجا مانده از مرده متروکات، هر یک از لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطه
تصویر مخاطه
مخاطه در فارسی: سپستان از گیاهان سپستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
خوف و ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از محفه محفه تخت روان محفه: بگفتا: محافه بدوش آورند خم روی را در خروش آورند. (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخافه
تصویر لخافه
سنگ تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخافه
تصویر سخافه
در فارسی سخافت نابخردی کم خردی، لاغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافه
تصویر رخافه
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
ترساندن: بیم دادن ترسانیدن بیم دادن خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافه
تصویر مسافه
مسافت در فارسی: دروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
((اِ فَ یا فِ))
ترسانیدن، خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
((مَ فَ))
ترس، هراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملافه
تصویر ملافه
((مَ فِ))
گرفته شده از «ملحفه» عربی به معنی پارچه سفیدی که روی لحاف یا تشک می کشند، مفرد ملاحف، ملحفه
فرهنگ فارسی معین