جدول جو
جدول جو

معنی مخاضنه - جستجوی لغت در جدول جو

مخاضنه(شِ رَ)
با زنی دوستی داشتن. (زوزنی). مغازله. (تاج المصادر بیهق) (از اقرب الموارد). عشق بازی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با هم دشنام دادن به فحش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاطبه
تصویر مخاطبه
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن، بازخواست کردن، جرّوبحث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادنت
تصویر مخادنت
با هم دوستی صادقانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ)
از ’خ وض’، آب که از وی پیاده و سواره تواند گذشت. ج، مخاض، مخاوض، مخاضات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاض و مخاضات شود، جای فرورفتن در آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’خ ض ض’، مبایعه کردن با کسی به معاوضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خیانت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دغلی و ناراستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دامادی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دامادی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاتنه مخاتنه، دامادی کرد با وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دوستی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با کسی دوستی داشتن. (زوزنی). مصادقه. (تاج المصادر بیهقی). دوستی کردن. (آنندراج). دوستی صادقانه کردن با مردی و مصاحبت وی نمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخادن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
درشتی کردن با کسی در سخن ویا در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی درشتی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
میوه های سبز نارسیده بر درخت فروختن، و هو منهی عنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فروختن بر درخت میوه های سبز نارسیده را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نرم کردن سخن را برای زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ را)
چشم فروخوابانیدن و شکنهای چشم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). چشمک زدن. (از اقرب الموارد). غاضن عینه مغاضنه، نمود شکنهای چشم خود را و چشمک زد. (ناظم الاطباء) ، عشقبازی کردن با زنی به چشمک زدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخالبه
تصویر مخالبه
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخارجه
تصویر مخارجه
مخارجه عمارت: تابوک پالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازاه
تصویر مخازاه
مخازات در فارسی خوار کردن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصره
تصویر مخاصره
گرفتن دست کسی در راه رفتن، هم پهلو رفتن پهلو به پهلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاضرت
تصویر مخاضرت
میوه های سبز نارسیده بر درخت را فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
مخاطبه و مخاطبت در فارسی گفت و گو، درشتی سر زنش روبرو سخن گفتن با کسی گفتگو کردن، عتاب کردن سخنان درشت گفتن: در این وقت که آواز مخاطبه و معاتبه از منزل ایشان بگوش وی رسید جمع مخاطبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
در خطر افکندن، در بلا و خطر افکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباذنه
تصویر مباذنه
فروتنی نمودن، اقرار کردن و شناختن و دانستن چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
سوال و جواب کردن با هم، مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمخانه
تصویر غمخانه
خانه ای که در آن عزا بر پا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاضره
تصویر مخاضره
مخاضرت در فارسی: کالفروشی نارس فروشی مونث مخاضر جمع مخاضرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمخانه
تصویر خمخانه
شرابخانه، میکده، میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
مخادعه و مخادعت در فارسی: فریبکاری، دو رنگی دو رویی یکدیگر را فریب دادن حیله کردن، ظاهر کردن خلاف آنچه را که در دل دارند، فریب حیله نیرنگ جمع مخادعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره