جدول جو
جدول جو

معنی مخاضعه - جستجوی لغت در جدول جو

مخاضعه
(شِ)
نرم کردن سخن را برای زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطبه
تصویر مخاطبه
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن، بازخواست کردن، جرّوبحث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواضعه
تصویر مواضعه
با هم در کاری یا امری متفق و همدست شدن، قرار گذاشتن با یکدیگر برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
فرزند را فا دایه دادن. (زوزنی). فرزند را فرا دایه دادن. (تاج المصادر بیهقی). بچه را به دایه دادن. (منتهی الارب). به دایه سپردن شیرخواره را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شیر دادن کودک با کودک دیگر. (منتهی الارب). رضاع. (اقرب الموارد). شیر دادن بچه را با رضیعه، یعنی کودک شیرخوارۀ دیگری. (از متن اللغه) ، شیر دادن زن باردار کودک را. (اقرب الموارد). شیر دادن مادر آبستن کودک شیرخوارۀ خود را و آن بچه را که در شکم دارد مراضع گویند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’خ ض ض’، مبایعه کردن با کسی به معاوضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
از ’خ وض’، آب که از وی پیاده و سواره تواند گذشت. ج، مخاض، مخاوض، مخاضات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاض و مخاضات شود، جای فرورفتن در آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ عَ / ضِ عِ)
مواضعه. مواضعت. قرارداد و شرکت با هم. آگاهی از رای یکدیگر و همرایی و گفتگوی با هم. (ناظم الاطباء). موافقت در امری. نهادن بر... بر چیزی با یکدیگرسازواری و موافقت نمودن. با یکدیگر قرار امری دادن. (یادداشت مؤلف). مواضعت. نوشته ای تفصیلی متضمن شروط و حدود اختیارات تصدی کننده و موافقت به تصدی دهنده.در تفویض شغلی مهم چون وزارت و جز آن رسم بوده است که نامزد وزارت شروط و حدود کار و اختیاراتی را که برای راندن آن شغل لازم می دیده فصل به فصل یا یکجا تحریر می کرده و تفویض کننده شغل قبولی خود و یا حدود موافقت خود را ذیل فصول آن می نگاشته و در پایان قبول کننده شغل سوگندنامه ای متضمن آیتی از قرآن کریم در باب صدق نیت و درستی گفتار و کردار و ایفاء وظایف خود می نوشته و تفویض کننده مقام نیز قبولی خود را تحریر و به سوگند مؤکد می ساخته است: ترا که سالاری باید که به حکم مواضعه و جواب کار می کنی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). خواجه (احمد حسن) گفت فرمانبردارم... بازگشت بسوی خانه و مواضعه با وی بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). نسخت سوگندنامه و مواضعه بیاورده ام در مقامات محمودی که کرده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). دیگر روز خواجه (احمد حسن) بیامد... و بوسهل و بونصر مواضعه پیش وی بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). و رجوع به مواضعت و مواضعه نامه شود.
- مواضعه بر خود (با خویشتن) گرفتن، انجام امری را به عهده گرفتن. متعهد شدن انجام دادن کاری را: ملک چنین بی جنگ پیش آمد و مالهای بسیار آورد و مواضعه بر خویشتن گرفت و قرارداد که به درگاه او آید به مداین. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
- مواضعه کردن، مواضعت کردن. قرارداد بستن. قرار دادن. پیمان بستن. قرار گذاشتن. متعهد شدن. نهادن. (از یادداشت مؤلف) : ابوالفضل هروی منجم... مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجۀ هبوط رسد. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی). ابوالقاسم را متهم گردانید به آنکه با عبداﷲ بن الراضی مواضعه کرده است بر خلافت. (ترجمه تاریخ قم ص 233).
- مواضعه نوشتن (نبشتن) ، مواضعت نوشتن. قرارداد نوشتن.دستورالعمل امری را نوشتن. قرارداد امضا کردن. قرارانجام کاری را با شروط و حدود معین تحریر کردن: دیگر روز مواضعه نبشت و هم در مجلس جوابها نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 527). بوسهل حمدوی مواضعه نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). بازگشت بدان که مواضعه نویسد برسم و در او شرایط شغل درخواهد... و مواضعت نبشت و نزدیک استادم فرستاد و امیر به خط خود جواب نبشت و هرچه خواسته بود و التماس نموده از این شرایط قبول نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381). به خانه خواجه رو و با وی خالی بنشین تا آنچه گفته ام او بگوید و مواضعه نویسد. نماز دیگر با خویشتن بیار تا جوابها نبشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 667). این سه تن خالی بنشستند و منشور و مواضعه و جوابها نبشته و هر دو به توقیع مؤکد شده با احمد بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270).
، آنچه از طرف فرمانروا یا شخص یا گروهی به رسم باج یا مالیات تعهد پرداخت آن به دولت یا پادشاهی بشود: مواضعۀ کرمان هشتاد هزار دینار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 171). مواضعۀ عمان بیرون از فرع صد و سی هزار دینار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 172). وبه اندک مواضعۀ سنوی و شحنه ای که در موافقت او بگذاشت رضا داد. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- مواضعه نهادن، مالیات نهادن. پرداخت مالی را به عهدۀ کسی قرار دادن. باج و خراج تعیین کردن: چون از آنجا بازگشت قصد هند کرد و غنیمتهای بسیار آورد و مواضعه بر ملک هند نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
- ، قرار دادن. عهدبستن: و ایشان در آن باب با یکدیگر مواضعه نهادند و موافقت بستند تا به وقت امکان از کار او پردازند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73). و رجوع به مواضعت و مواضعت نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(عِ ظَ)
باهمدیگر گرو بستن. (از منتهی الارب). گرو بستن با کسی. (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، متارکه کردن خرید و فروخت را. (ناظم الاطباء). ماندن خرید و فروخت با هم، بر چیزی موافقت و سازواری نمودن و قرار دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). سازواری کردن کسی را و موافقت نمودن با او و قرار دادن با او. (ناظم الاطباء). با هم شرکت کردن. (غیاث) ، با هم آگاهی بخشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و هلم اواضعک الرأی، بیا تا آگاه شوم از رای تو و آگاه گردی از رای من
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با کسی فریب آوردن. (زوزنی). خداع. با کسی فریب کردن و در آیۀ کریمه به معنی ظاهر کردن خلاف ما فی القلب است بدان جهت که منافقان کفر پنهان داشتند و ایمان آشکارا کردند... (منتهی الارب) (آنندراج). یکدیگر را فریفتن. (ترجمان القرآن). فریب دادن کسی را. قوله تعالی: یخادعون اﷲ و الذین آمنوا، یعنی پنهان می کنند کفر را و ظاهر می کنند ایمان را و آشکار می کنند چیزی را که در دلشان نیست. (ناظم الاطباء). و رجوع به خداع شود، گذشتن. (منتهی الارب). گذاشتن و ترک کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به خداع شود
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
با زنی دوستی داشتن. (زوزنی). مغازله. (تاج المصادر بیهق) (از اقرب الموارد). عشق بازی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با هم دشنام دادن به فحش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ بَ)
جدائی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خواستن زن طلاق خود را از شوی به دادن مالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ لُوو)
جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). بضاع. با کسی جماع کردن. (المصادر زوزنی). جماع نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماع کردن. (منتهی الارب). مباشرت. آرامش با زنان. صحبت. مواقعه. وقاع. مجامعت. جماع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مباضعت شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
میوه های سبز نارسیده بر درخت فروختن، و هو منهی عنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فروختن بر درخت میوه های سبز نارسیده را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخاضره
تصویر مخاضره
مخاضرت در فارسی: کالفروشی نارس فروشی مونث مخاضر جمع مخاضرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخادعه
تصویر متخادعه
مونث متخادع جمع متخادعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
مبایعه و مبایعت در فارسی: خرید و فروش، سر سپردن هم پیمان شدن خرید و فروش کردن، بیعت کردن، خرید و فروش، بیعت
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
مخالعه و مخالعت در فارسی: سر دادن (فرارودی) هلش: با پرداخت جدایی کردن زن و شوهر از هم با دادن مالی
فرهنگ لغت هوشیار
مواضعه و مواضعت در فارسی: گرو بستن سامه بستن (سامه شرط)، دست کشیدن: از داد و ستد، ساز واری، آگاهی بخشیدن با یکدیگر قرار نهادن قرار گذاشتن: (پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران بضرورت اقتدا کردند.) (کلیله. مصحح مینوی 324)، متارکه کردن خرید و فروش، سازواری کردن موافقت کردن، قرار گذاری، متارکه خرید و فروش، سازواری موافقت، قرار داد، جمع مواضعات
فرهنگ لغت هوشیار
مخادعه و مخادعت در فارسی: فریبکاری، دو رنگی دو رویی یکدیگر را فریب دادن حیله کردن، ظاهر کردن خلاف آنچه را که در دل دارند، فریب حیله نیرنگ جمع مخادعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
مراضعت و مراضعه در فارسی: شیر دادن شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخادعه
تصویر مخادعه
((مُ دِ عَ))
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
((مُ ضَ عَ یا ض عِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
قرارداد، نهاد، وضع، قرارومدار، تبانی، سازواری، موافقت، قرارگذاشتن، وضع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخادعت، خدعه گری، فریبکاری، خدعه کردن، فریب دادن، مکر ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد