جدول جو
جدول جو

معنی مخاشاه - جستجوی لغت در جدول جو

مخاشاه
(شَ فَ)
از ’خ ش ی’، نبرد کردن با کسی به ترسیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی نبرد کردن. (از تاج المصادر بیهقی). یقال خاشانی فخشیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ترک کردن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد) : و خاشیت فلاناً، ای تارکته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
رشوه دادن کسی را. (منتهی الارب). مصانعه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ملاینه. (متن اللغه) ، یاری بخشیدن و هم پشت گردیدن. (منتهی الارب). مظاهره. (اقرب الموارد) (متن اللغه). محاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 25هزارگزی شمال باختری جغتای و پنج هزارگزی شمال شوسۀ عمومی سبزوار بجغتای. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل است. بدانجا 767 تن سکنه زندگی می کنند که ترک و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، پنبه، زیره و کنجد است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن اتومبیل رو میباشد. از آثار قدیم، مزار امام زاده سیدسلطان محمدرضا در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام جوسقی (کوشک) بوده است میان روقان و خانشاه و در تاریخ قم آمده است:اردشیر بابک بفرمود تا این جوسق را میان روقان و خانشاه بنا کردند تا منظره ای باشد از برای کسی که در روقان بنشیند، بعد از آنک بنا نهادند به خانشاه معروف شد، (از ترجمه تاریخ قم چ جلال الدین طهرانی ص 70)
نام موضعی بوده است که بعد از نیاستر کاشان قرار داشته و در تاریخ قم آمده است: اردشیر بموضع نیاستر قاسان (کاشان) فرودآمد و نیاستر بنا کرد پس از آنجا رحلت کرد و به موضع خانشاه فرودآمد، (از تاریخ قم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 70)
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
گرچه ماشاه و سقرلاط بهم مشتبهند
هریکی را به حد خویش شناسد ابصار،
نظام قاری (دیوان ص 13)،
و رجوع به ماشاد و ماشا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ترسیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشی خشیاً و خشاه و مخشاه. (ناظم الاطباء). خاش و خش و خشیان نعت مذکر است از آن و خشیاء نعت مؤنث. ج، خشایا. (آنندراج). و رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
فسوس کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممازحه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
با هم رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی رفتن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). با کسی رفتن و همراهی کردن. (آنندراج). رجوع به مماشات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
متلاشی کردن. نابود و مضمحل کردن. ملاشاه و تلاشی هر دو منحوت از ’لاشی ٔ’ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جانباه
لغت نامه دهخدا
(شِ طا)
از ’خ زی’، با کسی نبرد کردن به خزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی نبرد کردن به خواری و رسوائی. (ناظم الاطباء). یقال خازانی فخزیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ ظَ)
سرعت کردن در شکستن عهد و امان. خاشف فی ذمته، سرعت کرد در شکستن عهد و امان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، راندن شتران را همه شب. خاشف الابل لیله، راند شتران را همه شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آواز دادن تیر وقت رسیدن به هدف. خاشف السهم، آواز داد تیر وقت رسیدن به هدف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
درشتی کردن با کسی در سخن ویا در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی درشتی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ بَ)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رَ)
از ’خ ل ی’، خالاه مخالاه، بر زمین انداختن کسی را و فریب کردن با وی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
استثناء کردن. (تاج المصادر زوزنی). استثناء کردن کسی را از جماعتی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَظظ)
از ’خ س و’، طاق و جفت بازیدن به گردکان. (آنندراج). خاساه ، طاق و جفت بازید با وی به گردکان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشاه
تصویر مماشاه
مماشات در فارسی: راه آمدن با کسی، ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
مجارات و مجارا در فارسی: راندن چیزی را، با هم رفتن، گفت و گو کردن، دست دست کردن (دفع الوقت کردن)، با هم برابر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
محامات در فارسی کرانجیگری (طرفداری) پشتیوانی داتگویی داد گزاری (وکالت دادگستری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجاه
تصویر مجاجاه
مجاجات در فارسی، جمع مجاجه، افشره ها شیره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاباه
تصویر محاباه
محابا و محابات در فارسی: پروا، باک هراس، کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذاه
تصویر محاذاه
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
فرهنگ لغت هوشیار
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازاه
تصویر مخازاه
مخازات در فارسی خوار کردن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشات
تصویر خماشات
کینه ها و دشمنی های دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار