جدول جو
جدول جو

معنی مخادع - جستجوی لغت در جدول جو

مخادع
مکر کننده، فریب دهنده
تصویری از مخادع
تصویر مخادع
فرهنگ فارسی عمید
مخادع
مخدع ها، صندوق خانه ها، جمع واژۀ مخدع
تصویری از مخادع
تصویر مخادع
فرهنگ فارسی عمید
مخادع
(مُ دَ)
فریب داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مخادع شود
لغت نامه دهخدا
مخادع
(مُ دِ)
مکر و فریب کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فریب دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخادع
مکر کننده
تصویری از مخادع
تصویر مخادع
فرهنگ لغت هوشیار
مخادع
((مَ دِ))
جمع مخدع. صندوق خانه، گنجینه
تصویری از مخادع
تصویر مخادع
فرهنگ فارسی معین
مخادع
اغواگر، خدعه گر، فریبکار، مکار، نیرنگ باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
خود را فریب خورده وانمود کردن، یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخادع
تصویر اخادع
فریبنده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خادع
تصویر خادع
خدعه کننده، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دِ)
جمع واژۀ میدع. (اقرب الموارد). جمع واژۀ میدع به معنی جامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به میدع شود، جمع واژۀ میدعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به میدعه شود، جمع واژۀ مودع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مصدع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مصدع شود، جمع واژۀ مصدع. (آنندراج) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به مصدع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جمع واژۀ اخدع، بمعنی رگ موضع حجامت
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با کسی فریب آوردن. (زوزنی). خداع. با کسی فریب کردن و در آیۀ کریمه به معنی ظاهر کردن خلاف ما فی القلب است بدان جهت که منافقان کفر پنهان داشتند و ایمان آشکارا کردند... (منتهی الارب) (آنندراج). یکدیگر را فریفتن. (ترجمان القرآن). فریب دادن کسی را. قوله تعالی: یخادعون اﷲ و الذین آمنوا، یعنی پنهان می کنند کفر را و ظاهر می کنند ایمان را و آشکار می کنند چیزی را که در دلشان نیست. (ناظم الاطباء). و رجوع به خداع شود، گذشتن. (منتهی الارب). گذاشتن و ترک کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به خداع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مکر و فریب دادن. (غیاث) : دشمنان غالب گرد او درآمدند دل از جای نبرد و به دقایق مخادعت یکی را از ایشان در دام موافقت کشید. (کلیله چ مینوی ص 281). و رجوع به مخادعه، معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
فریبنده، بدخواه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختداع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
وزرا، اهل و عیال و سایر اهل البیت، نوکرها و غلامها و برده ها و خواجه ها. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
خشم و کینه گرفتن بر کسی و معارض وی گشتن در عمل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خادّه فحادّهً، خشم و کینه گرفت بر او و او معارض گشت وی را در عمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
خود را فریب خورده وانماینده و نیست. (آنندراج). آن که خود را فریب خورده نماید و نباشد، یکدیگر رافریب دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخادع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
فریبش نمودن. (دهار). خود را فریب خورده وانمود کردن و فریب خورده نبودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فریفتن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). تخاتل
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خادع
تصویر خادع
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
صندوقخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موادع
تصویر موادع
جمع میدع، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر را فریب دادن حیله کردن، ظاهر کردن خلاف آنچه را که در دل دارند، فریب حیله نیرنگ جمع مخادعات
فرهنگ لغت هوشیار
مخادعه و مخادعت در فارسی: فریبکاری، دو رنگی دو رویی یکدیگر را فریب دادن حیله کردن، ظاهر کردن خلاف آنچه را که در دل دارند، فریب حیله نیرنگ جمع مخادعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخادع
تصویر متخادع
((مُ تَ دِ))
کسی که خود را فریب خورده وانماید، جمع متخادعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
((تَ دُ))
یکدیگر را فریفتن، خود را فریب خورده وا نمودن در صورتی که نباشند، جمع تخادعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخادعه
تصویر مخادعه
((مُ دِ عَ))
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خادع
تصویر خادع
((دِ))
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
((مَ یا مِ یا مُ دَ))
صندوقخانه، جمع مخادع
فرهنگ فارسی معین
مخادعت، خدعه گری، فریبکاری، خدعه کردن، فریب دادن، مکر ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد