جدول جو
جدول جو

معنی مخاتمه - جستجوی لغت در جدول جو

مخاتمه
(شَ طَطْ)
ختم کردن و به پایان رساندن. (آنندراج). تمام کردن و انجام دادن و به انجام رسانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتمه
تصویر مکاتمه
راز را از کسی پنهان داشتن، دشمنی را مکتوم ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاتلت
تصویر مخاتلت
یکدیگر را فریب دادن، فریب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان یافتن، قسمت پایانی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطبه
تصویر مخاطبه
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن، بازخواست کردن، جرّوبحث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکمه
تصویر محاکمه
با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دامادی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دامادی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاتنه مخاتنه، دامادی کرد با وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَهَْ یَ لَ)
چیزی از کسی فاپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیک پوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). کاتم زیداً العداوه، کینه را از زید پوشانید. (از اقرب الموارد) ، سر خود را از کسی نهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاتمت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی فریب آوردن. (زوزنی). مخادعه. (تاج المصادر بیهقی). فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فریفتن. (آنندراج). فریفتن کسی را و خدعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ ذَ)
مهار کردن شتر: خاطم البعیر مخاطمه و خطاماً، مهار کرد دربینی آن شتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخطیم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یَءَ)
رفتن دو کس از دو راه مخالف تا به یک جا پیش آیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). یقال خازمه الطریق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظا)
مخاصمه. با کسی خصومت کردن. (زوزنی). با کس داوری کردن. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر خصومت کردن. (ترجمان القرآن). پیکار کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). مجادله و منازعه. (از اقرب الموارد). مخاصمه. با هم خصومت و دشمنی کردن. (غیاث) : احیاناً میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه ومخاصمه ظاهر می شد. (سلجوق نامۀ ظهیری چ خاورص 28)
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ)
خاتمه. آخر هر چیزی و پایان آن. نتیجه. سرانجام. پایان. ج، خواتم، خواتیم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
با کسی دوستی برزیدن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). دوستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی دشنام دادن. (المصادر زوزنی). دشنام دادن با کسی. مکاوحه. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر رادشنام دادن. مجادعه. دشنام گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشنام دادن کسی را. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ / مِ)
خاتمه. رجوع به خاتمه شود.
آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت
آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب.
خاقانی.
به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370).
- خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد.
- خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن.
- خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن.
- خاتمه دادن، پایان دادن.
- خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن.
، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود
لغت نامه دهخدا
متخاصمه در فارسی مونث متخاصم: دشمن کینگر مونث متخاصم: دول متخاصمه جمع متخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
متحتمه در فارسی مونث متحتم: بایا بایسته مونث متحتم جمع متحتمات. مونث متحتم جمع متحتمات
فرهنگ لغت هوشیار
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالسه
تصویر مخالسه
مخالست در فارسی: شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مکاتمه و مکاتمت در فارسی: نیک پوشاندن، راز پوشی نیک پوشاندن، سر خود را از کسی پنهان داشتن: (... گستاخ بمکالمت در آمد بی تحاشی و مکاتمت هر آنچ التماس بود و در لباس خضوع... عرض داد) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 172)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
سرانجام، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاتمه
تصویر مشاتمه
مشاتمت در فارسسی همدشنامی یکدیگر را دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاتله
تصویر مخاتله
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
((تِ مِ یا مَ))
مؤنث خاتم، پایان، انجام، جمع خواتیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
((مُ ص مِ))
دشمنی کردن، جنگیدن، مخاصمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت
متضاد: آغاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه توزی، مخاصمت
متضاد: صلح، مصالحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد