- محیی (پسرانه)
- زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند
معنی محیی - جستجوی لغت در جدول جو
- محیی
- احیا کننده، زنده کننده، از نام های خداوند
- محیی
- احیا کننده
- محیی ((مُ))
- احیاءکننده، زنده کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
پیراگیر، پیرامون، زیستگاه
برزنی، بومی
دربرگرفته شده، فراهم شده
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
ما بودن، هستی، وجود، کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر
مایی ومنی: کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر،برای مثال در بحر مایی و منی افتاده ام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ - ۹۵۶)
مایی ومنی: کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر،
گوشه ای در دستگاه های نوا، ماهور و راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت آور
حاشیه نوشته شده، کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده
حواله دهنده، برات کش
چاره کننده
حیله گر
چاره کننده
حیله گر
جایی که انسان در آن زندگانی می کند اعم از کشور، شهر، جامعه یا خانواده، مقابل محاط، کنایه از احاطه کننده، فرو گیرنده، در ریاضیات خطی که دور دایره را فراگیرد، در ریاضیات شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد، کنایه از اقیانوس، کنایه از آگاه، مطلع، باخبر
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
آنکه چیزی را حاشیه بدهد و با حاشیه بیاراید، حاشیه زننده،، کسی که بر کتابی حاشیه بنویسد، حاشیه نویس
تکبر، مالدار
گداخته، شیر از جانوران آهنگداز گرم شده گداخته: حدید محمی، شیر اسد. گرم کننده آهن در آتش
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
زفت
حیله ور، مکار، افسونگر، فریبکار
پیکان باریک و تیز
گردک تریست فرا گرد پیرامون، فرا گیر، آگاه همه دان، زیستگاه، زراره (اقیانوس) احاطه کننده در برگیرنده: هوا محیط است بر چیز ها، خطی که دور تا دور سطحی را احاطه کند پیرامون. یا محیط دایره خطی است مدور که سطح دایره را احاطه کند. توضیح عاده محیط دایره و دایره بیک مفهوم بکار برده میشوند، جای زندگی آدمی، با اطلاع مطلع، دریای بزرگ اقیانوس. یا محیط کحلی رنگ. دنیا: صدف این محیط کحلی رنگ چون بر آمود در بکام نهنگ... (نظامی. گنجینه گنجوی)
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه
حیرت انگیز
گریز گاه
هشیار: مرد، ناب پاک
صورت، رخسار، چهره، روی مردم زندگی، هستی
فراهم آمده، گرد شده
آکنده و انباشته
سزاوار