جدول جو
جدول جو

معنی محیلی - جستجوی لغت در جدول جو

محیلی
(مُ)
حیله بازی. حیله گری. مکاری. (ناظم الاطباء). گربزی
لغت نامه دهخدا
محیلی
تزویر، حقه بازی، حیله گری، شیادی، مکاری، مکر
متضاد: سادگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیی
تصویر محیی
(پسرانه)
زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محصلی
تصویر محصلی
مربوط به محصل، شغل و عمل محصل
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است. او راست:
بزم خالی دیدم امشب، چون صراحی پیش یار
ریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم.
(از مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
منسوب است به محول که قریه ای است در دوفرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی). منسوب به محول، شهرکی در غرب بغداد
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
تأنیث محیل. زن حیله کننده. (غیاث). زن حیله گر، دار محیله، سرائی که بر وی سالها یا یک سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مسیل. رجوع به مسیل شود.
- دیر مسیلی، دیر بر گذرگاه سیل. کنایه است از دنیای فانی:
به حرمت شو، کز این دیر مسیلی
شود عیسی به حرمت، خر به سیلی.
نظامی (خسرو و شیرین ص 427)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَصْ صِ)
عمل محصل. کار و شغل و مأموریت محصل در اجرای کار. (ناظم الاطباء). رجوع به محصّل و تذکرهالملوک (ص 10) شود، ابرام و پافشاری و سختگیری در اجرای امری، دانشجو بودن. طالب علم بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
منسوب به محفل، صف نشین. مهمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ مُ)
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست:
هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن
جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من.
(از مجالس النفایس ص 73 و 248).
و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیله
تصویر محیله
مونث محیل زن حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
بيئيّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
Environmental
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
environnemental
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ambiental
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
umweltbezogen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
środowiskowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
экологический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
екологічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
milieu-
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ambiental
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
สิ่งแวดล้อม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ماحولیاتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ambientale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
mazingira
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
סביבתי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
環境的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
环境的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
환경의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
lingkungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
পরিবেশগত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
पर्यावरणीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
çevresel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی