جدول جو
جدول جو

معنی محیضه - جستجوی لغت در جدول جو

محیضه
(مَ ضَ)
لتۀ حیض. کهنۀ بی نمازی. حیضه. ج، محائض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محیضه
لته کهنه دشتان
تصویری از محیضه
تصویر محیضه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ضَ)
مؤنث محض. رجوع به محض شود، زن خالص نسب. (ناظم الاطباء).
- فضه محضه، سیم بی آمیغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
یک دفعه از دفعات خون حیض و حیض یک باره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
تأنیث نحیض. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
بئر مقیضه، چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیضه مقیضه، تخم مرغ شکافته. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ ضَ)
نعت فاعلی مؤنث از احماض: ارض محمضه، زمین حمض ناک. (منتهی الارب). کثیرالحمض. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خالص نسب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ویژه شدن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام پشته ای است از بنی اسد، آبی است اهل نبهانیه را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محواه. پرمار. مارناک. محیات. (آنندراج). ارض محیاه یا محواه، زمینی مارناک
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
اسم مفعول از تحیه. (از معجم البلدان). سلام و درود و تحیه فرستاده شده
لغت نامه دهخدا
بنت امره القیس بن عدی الکلابیه، از ازواج حضرت علی (ع). (حبیب السیر چ تهران جزو چهارم از ج 1 ص 196)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
محیطه.
- قضیۀمحیطه، قضیۀ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
تأنیث محیط
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
تأنیث محیل. زن حیله کننده. (غیاث). زن حیله گر، دار محیله، سرائی که بر وی سالها یا یک سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُحْ یی یَ)
تأنیث محیی. زنده کننده و حیات بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
آلتی در زنان که تخمدان نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَیْ یِ ضَ)
گروهی است از ثنویه از اصحاب مقنع بدان جهت که جامه های سپید پوشیدندی. ضد مسوده از عباسیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (یادداشت دهخدا). یکی از فرق ده گانه مشبهه. (بیان الادیان). رجوع به سپیدجامگان و ابن مقنع و ثنویه و مفاتیح العلوم و آثارالباقیه و تاریخ بخارا و خاندان نوبختی اقبال ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
امراءه مبیضه، زنی که بچگان سپید زاید. ضد مسوده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث مریض. بیمار. رجوع به مریض شود، سست حال،ریح مریضه، یعنی ضعیف حال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمس مریضه، آفتاب که نیک گشاده و صافی نباشد از ابر و جز آن. (منتهی الارب). آفتاب کم نور. (از اقرب الموارد) ، أرض مریضه، زمین سست حال. (منتهی الارب). زمین که در آن فتنه و جنگ بسیار باشد و مملو از سپاهیان. (از اقرب الموارد) ، عین مریضه، چشم خمارناک. (منتهی الارب). چشم که در آن سستی باشد. (اقرب الموارد) ، لیله مریضه، شب تاریک که در آن ستارگان دیده نشوند. ج، مراض و مرضی ̍. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ رَ)
یکدیگر را برانگیختن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکدیگر را برافژولیدن (براوژولیدن) . (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ ضَ)
اشنان دان. (از منتهی الارب) (دهار). ج، محارض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(دَ ضَ / دُ حَ ضَ)
آبیست مر بنی تمیم را. و در شعر اعشی بضم اول و فتح دوم و چهارم آمده است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
ارض حمیضه، زمین حمض ناک. (منتهی الارب). زمین پراز حمض. (اقرب الموارد). ج، حمض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَضْ ضَ)
پاک نویس، مقابل مسوده. (یادداشت دهخدا). ظاهراً استعمال فارسی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از محرضه
تصویر محرضه
نمکدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیضه
تصویر حمیضه
شوره زار شبدر ترشک شبدر ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضه
تصویر حیضه
سنگین و سد شدن معده از غذای ناگوار، یک دفعه از دفعات خون حیض
فرهنگ لغت هوشیار
مبیضه در فارسی مونث مبیض: سپید پوش: زن، سپید کننده سپید گر، نا نوشته سپید مانده، سپید جامگان پیروان هاشم بن حکیم مروزی مقنع (فضل بن شادان) سپید زای مونث مبیض جمع مبیضات، زنی که فرزندان سفید زاید مقابل مسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریضه
تصویر مریضه
مریضه در فارسی مونث مریض: بیمار: زن مونث مریض زن بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیله
تصویر محیله
مونث محیل زن حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیطه
تصویر محیطه
محیطه در فارسی مونث محیط: تریست گردک مونث محیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیاه
تصویر محیاه
مایه زیست، مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفیضه
تصویر مفیضه
مونث مفیض
فرهنگ لغت هوشیار