- محیر
- گوشه ای در دستگاه های نوا، ماهور و راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت آور
معنی محیر - جستجوی لغت در جدول جو
- محیر
- حیرت انگیز
- محیر ((مُ حَ یِّ))
- حیران کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
پیراگیر، پیرامون، زیستگاه
پیشگاه، دفترخانه
رستاخیز
راه، گذرگاه، روش
گرداننده، راه بر
ناله، برنیش هنگ کناک (اسهال خونی) خونروش دل پیچه صدا یا نفسی که بسبب آزردگی یا خستگی به صورت ناله از سینه بر آید ناله، اسهال پیچش دل پیچ ذوسنطاریا دیسانتری
سرخک: سرخه از گیاهان جمع حمار خران دراز گوشان
سرگشته شدن
بیمار شکم، بزرگ شکم اسپ
ترساننده، آگاه کننده
پناه دهنده، فریادرس
حمار، خر، جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش
حیران، سرگردان، سرگشته
چادر دارای تصویر پرندگان
اشاره کننده، مشورت کننده
نور دهنده، درخشنده، درخشان
نویسنده، تحریر کننده، کاتب
بارانی، باران دیده، باران خورده
صدا یا نفسی که از خستگی و آزردگی به صورت ناله از سینه بیرون می آید، ناله و زاری
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، رانش، شکم روش، شکم روه، تردّد، هیضه، بیرون روه
اسهال خونی، نوعی اسهال که با التهاب و زخم روده و لخته های خون در مدفوع همراه است، دیسانتری، ذوسنطاریا
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، رانش، شکم روش، شکم روه، تردّد، هیضه، بیرون روه
اسهال خونی، نوعی اسهال که با التهاب و زخم روده و لخته های خون در مدفوع همراه است، دیسانتری، ذوسنطاریا
خوار شده، کوچک، خرد، کوتاه و پست
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
از حالی به حالی برگشته، دگرگون شده
حیران شدن، سرگشته شدن، سرگردانی، سرگشتگی، در تصوف از مراحل سلوک که عارف در آن مرحله خود را سرگشتۀ جمال و جلال الهی می بیند
احیا کننده، زنده کننده، از نام های خداوند
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
گرداگرد قریه، اطراف خانه، حرم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم