- محیان
- هنگام زمان
معنی محیان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع حین، زمانها گاهان جمع حین وقتها زمانها یا در احیان. گاهگاه احیانا
در حال موییدن، نوحه کنان، زاری کنان
حین ها، وقتها، هنگامها، روزگاران، جمع واژۀ حین
آب کم، لور کند (لور سیل) آبکند، دراز ریش آب کم، گودالی که سیل کنده باشد، شکلی از 16 شکل رمل باین صورت
جمع ما، ماها: تمام پهلوانان زبور شاه گفتند: ای پادشاه، مایان منت داریم و فرمان برداریم
انگبین، کبت (زنبور عسل)، سر کش توسن
مایه زیست، مار زار زمین پر مار
سر گردان سر گشته
فرانسوی میانی میانه، نیم ارز (منصف ارزشی) وام دهنده، وام گیرنده
گریان و نوحه کننده، در حال موییدن
گریه کنان، نوحه کنان
بین، وسط
وسط، درون، داخل، در علم زیست شناسی کمر، کمربند، غلاف
میان بستن: کمربند بستن، کنایه از آماده شدن برای کاری
میان بستن: کمربند بستن، کنایه از آماده شدن برای کاری
صورت، رخسار، چهره، روی مردم زندگی، هستی
وسط هر چیز مانند میان مجلس و شهر و یا میان باغ و امثال آن
وسط، کمر، درون، داخل، بین
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیباچه، عذار، گردماه، لچ، رخسار، وجنات، عارض، چیچک، رخساره، دیباجه، چهر، دیمر، غرّه، سج، خدّ، دیمه