جدول جو
جدول جو

معنی محیاص - جستجوی لغت در جدول جو

محیاص
(مِحْ)
حیصاء. ناقۀ تنگ فرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیا
تصویر محیا
(دخترانه)
زندگی، حیات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیص
تصویر محیص
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیا
تصویر محیا
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیباچه، عذار، گردماه، لچ، رخسار، وجنات، عارض، چیچک، رخساره، دیباجه، چهر، دیمر، غرّه، سج، خدّ، دیمه
فرهنگ فارسی عمید
(مَحْ)
محیاه. زمین مارناک. (آنندراج). رجوع به محیاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محیی ̍. مقابل ممات. حیات: سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون. (قرآن 21/45). مقابل مرگ. زندگی. (آنندراج). محیای و مماتی، یعنی زندگانی من و مرگ من. (ناظم الاطباء).
در محیا و ممات، در زندگی و مرگ. ج، محایا. (منتهی الارب) ، حیوه، زندگانی. (السامی). زندگی و وقت یا جائی که زندگی می کنند. (ناظم الاطباء). مقابل موت و مرگ: قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه رب العالمین. (قرآن 162/6).
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
اری ̍ مآثر محیای من محیّاک .
حافظ (دیوان ص 324)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ صِ)
موضعی است به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ عَ)
حیص. حیصه. حیوص. محیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان ’حاصوا’ گویند و در حق دشمنان ’انهزموا’). (از منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ حا)
درخشان از برق، سراب، الدویهالمحاص، دشت که درآن بکوشش تمام راه روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حاص ص)
بهره بهره کننده چیزی را میان خودشان. (از منتهی الارب). کسی که بهره میکند چیزی را با دیگری، آن که میگیرد حصه و بهرۀ خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِعْ)
هرکه سختی کند بر تو در آنچه از وی بخواهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). هر آنکه سختی کند بر کسی در آنچه از وی خواهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
جماعت زنده کرده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام پشته ای است از بنی اسد، آبی است اهل نبهانیه را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِحْ)
وقت و هنگام چیزی: محیان الشی ٔ، هنگام و وقت آن
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محواه. پرمار. مارناک. محیات. (آنندراج). ارض محیاه یا محواه، زمینی مارناک
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
اسم مفعول از تحیه. (از معجم البلدان). سلام و درود و تحیه فرستاده شده
لغت نامه دهخدا
بنت امره القیس بن عدی الکلابیه، از ازواج حضرت علی (ع). (حبیب السیر چ تهران جزو چهارم از ج 1 ص 196)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت مفعولی از احتیاص. رجوع به احتیاص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیار
تصویر محیار
سر گردان سر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیاه
تصویر محیاه
مایه زیست، مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاص
تصویر محاص
دشت نا هموار
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیا
تصویر محیا
صورت، رخسار، چهره، روی مردم زندگی، هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیان
تصویر محیان
هنگام زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیا
تصویر محیا
((مَ))
زندگی، حیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محیص
تصویر محیص
((مَ))
نیزه جلا داده، خلاص، رهایی، گریزگاه
فرهنگ فارسی معین
راه فرار، گریزگاه، مفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حیات، زندگی
متضاد: ممات
فرهنگ واژه مترادف متضاد