- محکوم
- کسی که حکم بر ضرر او صادر شده، دادباخته، کسی که مجبور به تحمل وضعیتی است، مقابل حاکم، کسی که به او دستور یا حکم می دهند، کسی که در مناظره یا بحثی مجاب شود
معنی محکوم - جستجوی لغت در جدول جو
- محکوم
- فرمان داده شده، حکم کرده شده، تسلیم شده، گردن نهاده، مقهور، مطیع و فرمانبردار
- محکوم ((مَ))
- کسی که حکم علیه او صادر شده
- محکوم
- Condemned
- محکوم
- condenado
- محکوم
- verurteilt
- محکوم
- potępiony
- محکوم
- осуждённый
- محکوم
- засуджений
- محکوم
- veroordeeld
- محکوم
- condenado
- محکوم
- condamné
- محکوم
- condannato
- محکوم
- दोषी ठहराया हुआ
- محکوم
- dihukum
- محکوم
- 유죄 판결을 받은
- محکوم
- נידון
- محکوم
- 非難された
- محکوم
- aliyelaaniwa
- محکوم
- ถูกประณาม
- محکوم
- দোষী সাব্যস্ত
- محکوم
- مدانٌ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث محکوم
بی بهره
حتمی، ثابت و استوار
زکام زده، مبتلا به زکام
ناامید، بی بهره، بی نصیب
حک شده، خراشیده، تراشیده شده، ساییده شده
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
انجیده از انجیدن (حجامت) مرد حجامت گرفته
ثابت و استوار، فرموده شده
سرمه سای