جدول جو
جدول جو

معنی محکل - جستجوی لغت در جدول جو

محکل(مُ کِ)
کار دشوار و مبهم. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، برانگیزانندۀ بدی و دشواری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محکل
سرمه کش سرمه دان سرمه سای
تصویری از محکل
تصویر محکل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موکل
تصویر موکل
کسی که کاری به او سپرده شده، کسی که عهده دار امری باشد، گماشته شده بر امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمل
تصویر محمل
مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محال
تصویر محال
ناشدنی، ناشو، غیرممکن، سخن بی سروته و ناممکن، زشت، نادرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجل
تصویر محجل
اسبی که دست یا دست و پایش سفید باشد، اسب دست و پاسفید، آنکه دست و پایش بر اثر وضو سفید شده است، کنایه از پاک و پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصل
تصویر محصل
دانش آموز، شاگرد مدرسه، محقّق، تحصیلدار، مامور وصول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیل
تصویر محیل
حواله دهنده، برات کش
چاره کننده
حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآکل
تصویر مآکل
ماکل ها، خوردنی ها، خوراکی ها، جمع واژۀ ماکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصل
تصویر محصل
حاصل شده، گردآورده شده، حاصل، نتیجه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
امر یا موقعیت سخت و دشوار، پوشیده، درهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکحل
تصویر مکحل
میل باریکی که با آن سرمه به چشم می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محال
تصویر محال
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکل
تصویر موکل
کسی که برای خود وکیل معین کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمل
تصویر محمل
کجاوه که بر شتری بندند، بارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محول
تصویر محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکول
تصویر محکول
سرمه سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکم
تصویر محکم
استوار کننده، بازدارنده، منع کننده، سخت استوار، استوار گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
خارش آور خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیل
تصویر محیل
حیله ور، مکار، افسونگر، فریبکار
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در تازی برابر است با اسبی که چهار دست و پایش سپید باشد و اگر چون زاب به کار رود برابر است با سرشناس شناخته در فرهنگ فارسی معین برابر است با: در بند مقید در بند
فرهنگ لغت هوشیار
مباح و مشروع، آسان مبالغه ناکرده حلال کننده سه طلاقه را به تزویج بر شوهر اول، حلال گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبل
تصویر محبل
بچه دان زن زمان آبستنی زن
فرهنگ لغت هوشیار
ناممکن، ممتنع، امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد، نابودنی، امکان ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکل
تصویر مبکل
آینده
فرهنگ لغت هوشیار
طعام و خوردنی فرانسوی دو کانه، جمع ماکل، خورش ها خوراک ها خوردنی ها خورش خوردنی خوراک اشکال بلورینی که در ساختمان کانیها از اجتماع دو یا چند بلور حاصل شود و یا دونیم بلور در یک کانی بمنظور پیدا کردن عناصر تقارنی بیشتری نسبت بهم تغییر وضع دهند و شکلی حاصل کنند که جزبلور اصلی است. در این حالت آنرا ماکل آن کانی نامند. ماکل ها بر دوقسمند: یکی ماکل ساده که عبارت از ماکل بهم چسبیده است یعنی دو فرد بلور و یادو نیم فرد بلور در یک سطح صاف بهم ملصق میشوند که این سطح التصاق سطح تقارن ماکل نیز خواهد بود و دیگر ماکل درهم یا ماکل تداخلی است که محل التصاق دو فرد یا دو نیم فرد بلور یک سطح صاف نیست و این دو قسمت درهم داخل شده اند و بنابراین سطح التصاق سطح تقارن نخواهد بود و در این وضع سطح تقارن دیگری پیدا میکنند، جمع ماکل خوردنیها خوراکها: زاهد کسی باشد که او را به آنچه تعلق بدنیادارد مانند ماکل و مشارب... رغبت نبود. خوردنی خوراکی جمع ماکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای فراهم آمدن مردمان، انجمن گاه مردمان، اهل مجلس، بزم آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محال
تصویر محال
نشدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محصل
تصویر محصل
دانش آموز، دانشور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محکم
تصویر محکم
استوار، پابرجا، سخت
فرهنگ واژه فارسی سره