جدول جو
جدول جو

معنی محواش - جستجوی لغت در جدول جو

محواش
قریه ای است از قریه های مخلاف سنجان به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِشْ وَ / وِ اَ)
آهوگردانی. نخجیروالی. صید برانگیختن بر صیاد تا بگیرد. (تاج المصادر بیهقی). گرداگرد صید برآمدن تا بدامگاه آید. احاشه، فقیر که هیچ ندارد
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محیاه. پرمار. ارض محواه و محیاه، زمینی مارناک. زمینی بسیارمار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِحْ)
بسیار محال گوی. مرد بسیار محال گوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گروه که از قبیله ای فراهم آیند و نزدیک آتش با هم سوگند خورند و پیمان نمایند. (منتهی الارب ذیل م ح ش) (ناظم الاطباء). محاش.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سوخته و بریان. (منتهی الارب ذیل م ح ش). خبز محاش، نان سوخته. (مهذب الاسماء). شواء محاش، بریان سوخته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آخریان و کالا و رخت خانه. (منتهی الارب ذیل م ح ش). اثاث البیت. (آنندراج) (منتهی الارب ذیل ح و ش). کالای خانه. (مهذب الاسماء) ، گروه مردم آمیخته از هر جنس (یا باین معنی محاش است مشتق از محشمه النار که در مادۀ ’م ح ش’ ذکر شده است) (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ محشّه، دبرها. (از منتهی الارب ذیل ح ش ش). رجوع به محشه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محواه
تصویر محواه
مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاش
تصویر محاش
کالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار