جدول جو
جدول جو

معنی محنوذ - جستجوی لغت در جدول جو

محنوذ(مَ)
نعت مفعولی از حنذ. حنیذ (در تمام معانی). اسب دوانیده و سپس جل کردۀدر آفتاب بسته تا عرق کند. (ناظم الاطباء). اسبی که مهمیز کرده دوانیده شود یک دو تک بعد آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداخته شود تا عرق کند. (آنندراج) ، گوشت نه بس بریان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ نُ وَ)
خم وادی. (ناظم الاطباء). پیچ رود. گردش رودخانه. خم رودخانه. محناه. محنیه. ج، محانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مجنون. دیوانه، مبتلی به صرع. (آنندراج) (منتهی الارب). مصروع. گرفتار صرع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صبی محنوک و صبی محنّک، کودک که خرما خائیده بر کامش مالیده باشند. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی ازحنش. مرد ورغلانیده شده. (از منتهی الارب) ، گزیدۀ از حنش. مرد گزیده مار یا دیگر از هوام و حشرات، رانده شده به زور و اکراه. مرد رانده شدۀ به اکراه و جبر. رانده شده به اکراه وجبر، مرد پوشیده حسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کج کرده، سخت تافته (رسن و امثال آن). (از منتهی الارب). حبل محنوج، ریسمان سخت تافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوو)
پشت دوتاشده از کلان سالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
کسی که بسیار آب در شراب می آمیزد، آنکه اندک می آمیزد. (ناظم الاطباء). کسی که اندک آب آمیزد در شراب بسیار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا