جدول جو
جدول جو

معنی محمنه - جستجوی لغت در جدول جو

محمنه
(مَ مَ نَ / مُ مِ نَ)
زمینی محمنه، زمینی بسیار کنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محسنه
تصویر محسنه
(دخترانه)
مؤنث محسن، نیکوکار، احسان کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میمنه
تصویر میمنه
برکت
جناح راست، طرف راست، مقابل میسره، جناح ایمن، برانغار، مشأمه، دست راست
در امور نظامی طرف راست میدان جنگ، سربازان طرف راست میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مومنه
تصویر مومنه
مؤنث واژۀ مؤمن، متدین، با ایمان، از نام های خداوند، خطابی معترضانه به مردان، چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای هشتادوپنج آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصنه
تصویر محصنه
زن شوهردار، ویژگی زنی که زناشویی کرده و دارای شوهر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسنه
تصویر محسنه
زیبا، زیبنده، نیکو، خوب، مقابل زشت، خوش نما، خوب رو، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَصْ صَ نَ)
دارای باروی استوار. دیوار استوار به گرد کشیده. باحصن. حصین: لایقانلونکم جمیعاً الا فی قری محصنه او من وراء جدر... (قرآن 14/59). و اهل الصین فی کل موضع لهم مدینه محصنه عظیمه. (اخبار الصین و الهند ص 26)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ نَ)
مؤنث محسن. رجوع به محسن شود، سبب حسن. (آنندراج). هر چیزی که سبب شود سلامتی و خوش صورتی را. یقال هذا طعام محسنهللجسم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ نَ)
کاسۀ گلی نزدیک کابک (آشیانه) که کبوتران در آن آب خورند. (منتهی الارب) ، کبوترخانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ نَ)
محصنه. رجوع به محصنه شود. زن پارسا و عفیفه و باحیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زن شوهرکرده. (از منتهی الارب). شوهرکرده. (ناظم الاطباء).
- زنای محصنه، زنا با زن شوهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به زنای محصنه شود
زن پارسا. (منتهی الارب). زن عفیفه و باحیا. (ناظم الاطباء) ، زن آزاد و شوی کرده. (مهذب الاسماء). شوهردار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ نَ)
زن شوهرکرده: امراءه محصنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن باشوی، زن باردار شده. (ناظم الاطباء) ، زن پارسا. (زمخشری) ، (اصطلاح فقهی) زن بالغ و عاقلی که به عقد دائم زوجه شخصی شده است و زوج از نزدیکی با وی متمکن است. مجازات محصنه که مرتکب زنا شود رجم است
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
تأنیث مسمن: امراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ نَ)
محجن. عصای کج، هر چوب که سرش خمانیده و کج کرده باشند. ج، محاجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ نَ)
تأنیث مسمن: أمراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (از اقرب الموارد). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ نَ)
ابزاری که بدان حقنه می کنند. (ناظم الاطباء). دستور. شیشۀ اماله. (یادداشت مرحوم دهخدا). ایریگاتور: اگر قرحه کهن بود، نخست رحم بباید شست به ماءالعسل به محقنه و زراقه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مِ نَ)
تأنیث مسمّن. فربه کننده. ج، مسمّنات. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مَ نَ)
تأنیث مسمن. فربه به ادویه: امراءه مسمنه، زن فربه به ادویه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
فربه کننده: طعام مسمنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
خم رودخانه. (ناظم الاطباء). محنره. محناه. محنیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ نَ)
مؤنث محسن. ج، محسنات. هر چیز نیک و زیبا و جمیل. (ناظم الاطباء) ، زن احسان کننده. زن نیکوکار
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تأنیث محمی ̍، حدیدۀ محماه، آهن تفته. آهنی سرخ کرده در آتش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به احماء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خالص کردن دوستی را با کسی. (از منتهی الارب مادۀ م ح ح) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
روئیدنگاه انار وقتی که بسیار باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مومنه در فارسی مونث مومن بنگرید به مومن مونث مومن زنی که بخدا و رسول ایمان دارد، جمع مومنات
فرهنگ لغت هوشیار
میمنت در فارسی، شگون، فرخندگی، میمنه در فارسی (برانغار در مغولی)، راستگاه، میمنت، جانب راست میدان، جنگ میسره، واحدی ازلشکریان که درجانب راست میدان مستقر شوند، میسره: (صف هردو سپاه راست کردند میمنه و میسره و قلب جناح پیراسته) جمع میامین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمنه
تصویر مسمنه
مونث مسمن: فربه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزمنه
تصویر مزمنه
مزمنه در فارسی مونث مزمن کهنه مونث مزمن. مونث مزمن
فرهنگ لغت هوشیار
محسنه در فارسی مونث محسن ستوده نیک محسنه در فارسی مونث محسن دهشمند: زن مونث محسن. زن احسان شده، خوبی نیکی، صفت خوب خصلت نیک جمع محسنات. مونث محسن زن نیکو کار و احسان کننده جمع محسنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصنه
تصویر محصنه
زن شوهر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمده
تصویر محمده
محمدت در فارسی نیک نامی، ستایش، خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمنه
تصویر مثمنه
مثمنه در فارسی مونث مثمن بنگرید به مثمن مونث مثمن جمع مثمنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمنه
تصویر میمنه
((مِ مَ نَ یا نِ))
طرف راست و سمت راست لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصنه
تصویر محصنه
((مُ صَ نَ))
زن شوهردار، جمع محصنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسنه
تصویر محسنه
((مُ سَ نَ یا نِ))
زن احسان شده، خوبی، نیکی، صفت خوب، خصلت نیک، جمع محسنات
فرهنگ فارسی معین