- محمل
- مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت،برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
معنی محمل - جستجوی لغت در جدول جو
- محمل
- کجاوه که بر شتری بندند، بارگیر
- محمل ((مَ مِ))
- هودج و کجاوه که بر شتر بندند، جمع محامل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
بردباری، تاب
دانش آموز، دانشور
شایمند
نشدنی
کوچ کردن، از منزل برداشتن
تکمیل شده، تمام شده
کامل کننده، تمام کننده
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
مجبور به تحمل رنج و سختی، بردبار، آنکه رنج و سختی را تحمل می کند، بار بردار
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
حاصل شده، گردآورده شده، حاصل، نتیجه، خلاصه
پارچۀ لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد
امری که وقوع آن حدس زده شده باشد، دارای احتمال
حواله دهنده، برات کش
چاره کننده
حیله گر
چاره کننده
حیله گر
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
دانش آموز، شاگرد مدرسه، محقّق، تحصیلدار، مامور وصول
اسبی که دست یا دست و پایش سفید باشد، اسب دست و پاسفید، آنکه دست و پایش بر اثر وضو سفید شده است، کنایه از پاک و پرهیزکار
کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی
بردباری کردن، بردباری داشتن، طاقت آوردن، شکیبایی، بردباری
محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمع واژۀ محمل
ناشدنی، ناشو، غیرممکن، سخن بی سروته و ناممکن، زشت، نادرست
بیهوده، بی معنی، کسی که نمی تواند کاری انجام دهد، بیکاره، آسان، راحت، رهاشده، کنارگذاشته شده
باربر دارنده و باربردار
ناممکن، ممتنع، امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد، نابودنی، امکان ناپذیر
فراهم آورده و درهم کرده، کوتاه و مختصر زینت دهنده و آراینده
زهر کشنده پناهگاه
احتمال کرده شده، تحمل کرده شده