جدول جو
جدول جو

معنی محمل - جستجوی لغت در جدول جو

محمل
مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
تصویری از محمل
تصویر محمل
فرهنگ فارسی عمید
محمل
(مَ مِ)
کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغۀ اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است. (غیاث). بارگیر. تخت روان. عماری. مهد. هودج. ج، محامل. دو شقۀ مساوی که بر شتر بار کنند. (از اقرب الموارد). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند بر خلاف محفه که بر روی دو شتر یا دو قاطر حمل کنند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130) : گفت (مسعود) ده اشتر بگوی راست کنند و محمل و کژاوه. (تاریخ بیهقی ص 236). سیصد شتران با محمل و مهد. (تاریخ بیهقی). او را در محمل پیل نهادند. (تاریخ بیهقی).
پس راست بدار قول و فعلت را.
خیره منشین به یک سو از محمل.
ناصرخسرو.
ز اشتر و محملت فرود افتی
ای پسر چون سبک بودت عدیل.
ناصرخسرو.
وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.
خاقانی.
ها و ها باش اگر محمل من سازی وهم
برسانیم بکم زانکه ز من ها شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103).
همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار
در جهان بی خبر از کفر در اسلام بخسب.
خاقانی.
چه میگفتم سخن محمل کجا راند
کجا میرفتم و رختم کجا ماند.
نظامی.
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس.
نظامی.
بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم.
سعدی.
شتر به جهد و جفا بر نمیتواند خاست
که بار عشق تحمل نمیکند محمل.
سعدی.
نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند
ترتیب کرده اند ترا نیز محملی.
سعدی.
تابارهای شتران عبداﷲ بیندازند و محملها فرودآرند. (تاریخ قم ص 250).
شوق صادق چو کشد محمل مرد
کعبۀ وصل کند منزل مرد.
جامی.
رفتم که خار از پا کشم محمل نهان شد از نظر
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد.
ملک قمی.
اگر هر دو در یک محمل باشند باید که از نخست مرد نماز کند. (ترجمه النهایه طوسی ص 66 ج 1).
- محمل بربستن، بستن و نصب کردن کجاوه بر پشت شتر و جز آن:
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها.
حافظ.
، هودج حجاجی. (از اقرب الموارد)، زنبیل که بدان انگور حمل کنند به محل خشک کردن آن. (از اقرب الموارد). زنبیل که بدان انگور کشند سوی خرمنگاه
مجازاً به معنی معنی و ظرف لفظ. (از آنندراج). معنی کلمه و جمله و عبارت:
بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم
لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد.
محمدقلی سلیم.
، آنچه مطلبی را بدان حمل و تأویل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و یغفر مادون ذلک، بر چه حمل کنند که هیچ محمل نماند معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و مقصد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537) ، وجه. دلیل.
- محملی برای گفته یا دعوی نبودن، دلیلی و وجهی نداشتن.
، اعتماد. (زمخشری). تکیه گاه: محملی بر او نیست، اعتمادی بر او نیست. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
محمل
(مِ مَ)
دوال شمشیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، محامل. (مهذب الاسماء). حماله. (اقرب الموارد) ، ریشه درخت. بیخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محمل
(مُحَمْ مَ)
برده شده و حمل شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محمل
(مُ مِ)
زن که شیرش فرودآید بی محل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محمل
(مُ حَمْ مِ)
برنده و حمل کننده ناقه و جز آن (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محمل
کجاوه که بر شتری بندند، بارگیر
تصویری از محمل
تصویر محمل
فرهنگ لغت هوشیار
محمل
((مَ مِ))
هودج و کجاوه که بر شتر بندند، جمع محامل
تصویری از محمل
تصویر محمل
فرهنگ فارسی معین
محمل
تخت روان، کجاوه، هودج، عماری، علت، سبب، جهت، انگیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمد
تصویر محمد
(پسرانه)
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محتمل
تصویر محتمل
امری که وقوع آن حدس زده شده باشد، دارای احتمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصل
تصویر محصل
حاصل شده، گردآورده شده، حاصل، نتیجه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمل
تصویر مخمل
پارچۀ لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیل
تصویر محیل
حواله دهنده، برات کش
چاره کننده
حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محال
تصویر محال
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزمل
تصویر مزمل
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمول
تصویر محمول
بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصل
تصویر محصل
دانش آموز، شاگرد مدرسه، محقّق، تحصیلدار، مامور وصول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجل
تصویر محجل
اسبی که دست یا دست و پایش سفید باشد، اسب دست و پاسفید، آنکه دست و پایش بر اثر وضو سفید شده است، کنایه از پاک و پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمل
تصویر مجمل
کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
بردباری کردن، بردباری داشتن، طاقت آوردن، شکیبایی، بردباری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
مجبور به تحمل رنج و سختی، بردبار، آنکه رنج و سختی را تحمل می کند، بار بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامل
تصویر محامل
محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمع واژۀ محمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ململ
تصویر ململ
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ اَ مَ)
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 138هزارگزی باختر لار در دامنۀ شمال کوه زنگو، با 143 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ لِ)
آنکه چشم گشاده سخت نگرد. (آنندراج). گشاده چشم نگرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ لَ)
رسن سخت تافته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
کوچ کردن، از منزل برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
بردباری، تاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محصل
تصویر محصل
دانش آموز، دانشور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتمل
تصویر محتمل
شایمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محال
تصویر محال
نشدنی
فرهنگ واژه فارسی سره