سرخ کرده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرخ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به وی ’یا حمار’ گفته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، فرس هجین. (از اقرب الموارد). اسب پالانی. محمر. (منتهی الارب)
سرخ کرده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرخ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به وی ’یا حمار’ گفته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، فرس هجین. (از اقرب الموارد). اسب پالانی. مِحمَر. (منتهی الارب)
سرخ کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد اطبا دارویی است که خون لطیف را به سوی پوست بدن آدمی کشاند کشیدنی بس قوی و نیرومند بنحوی که در ظاهر بدن نمودار باشد با گرمی آنگاه رنگ پوست بدن مانند خردل سرخ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر دوا که چون بر تن مالند یا نهند خون را به سوی پوست میل دهد آن را سرخ کند چون خردل و امثال آن. ج، محمرات. دوا که پوست تن سرخ کند چون خردل و انجیر و پودنه و داروهای محمر عملی چون عمل داغ کردن کنند. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 249) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آن که به زبان حمیر سخن گوید، آن که به کسی گوید ’یا حمار’، کسی که با سرخی نویسد. (ناظم الاطباء) ، آنکه اسب هجین سوار شود
سرخ کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد اطبا دارویی است که خون لطیف را به سوی پوست بدن آدمی کشاند کشیدنی بس قوی و نیرومند بنحوی که در ظاهر بدن نمودار باشد با گرمی آنگاه رنگ پوست بدن مانند خردل سرخ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر دوا که چون بر تن مالند یا نهند خون را به سوی پوست میل دهد آن را سرخ کند چون خردل و امثال آن. ج، محمرات. دوا که پوست تن سرخ کند چون خردل و انجیر و پودنه و داروهای محمر عملی چون عمل داغ کردن کنند. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 249) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آن که به زبان حِمْیَر سخن گوید، آن که به کسی گوید ’یا حمار’، کسی که با سرخی نویسد. (ناظم الاطباء) ، آنکه اسب هجین سوار شود
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
نام قدیم خرمشهر است، شهری به خوزستان در ساحل شرقی کارون آنجا که کارون به شط پیوندد در چهارده هزارگزی آبادان و 120هزارگزی اهواز. پلی آن را به جزیره آبادان متصل سازد. رجوع به سفرنامۀ حاج نجم الملک به خوزستان چ دبیرسیاقی صص 89- 99 و خرمشهر شود
نام قدیم خرمشهر است، شهری به خوزستان در ساحل شرقی کارون آنجا که کارون به شط پیوندد در چهارده هزارگزی آبادان و 120هزارگزی اهواز. پلی آن را به جزیره آبادان متصل سازد. رجوع به سفرنامۀ حاج نجم الملک به خوزستان چ دبیرسیاقی صص 89- 99 و خرمشهر شود
گروهی از خرمیه خلاف مبیضه، محمر، یکی. آنها که شعاری سرخ رنگ دارند چون مبیضه و مسوده و آنان فرقه ای از خرمیه اند و یکی آن محمر است که از مخالفان مبیضه اند. و گویند به معنای کسانی هستند که درفش خود را سرخ رنگ کنند. (از لسان العرب). نامی باشد از فرقۀ سبعیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به سبعیه و رجوع به خرمیه شود
گروهی از خرمیه خلاف مبیضه، محمر، یکی. آنها که شعاری سرخ رنگ دارند چون مبیضه و مسوده و آنان فرقه ای از خرمیه اند و یکی آن محمر است که از مخالفان مبیضه اند. و گویند به معنای کسانی هستند که درفش خود را سرخ رنگ کنند. (از لسان العرب). نامی باشد از فرقۀ سبعیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به سبعیه و رجوع به خرمیه شود
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند